مجموعه داستان خارجی

همین حالا داشتم چیزی می‌گفتم

همین حالا یک چیزی می‌پرد توی مخم: مسلما با یک جور وسیله نقلیه و یک چمدان، به در بزرگی رسیده بودیم که دیوارهای بلندش مرا به فکر وا می‌داشت. یعنی چه؟! به دامادم می‌گویم پس چرا ماهرخ نیامده. او با وقاحت جوابم می‌دهد: مرده‌ها به تعطیلات نمی‌روند و احتیاجی به این جور جاها ندارند. منظورش را نمی‌فهمم. او همیشه با من لج می‌کرد و دلیلش را هم نمی‌دانستم. بدون شک پس از عبور از در بزرگ آهنی من داشتم به کمک عصا راه می‌رفتم و او هم چمدانم را می‌آورد. این‌ها چیزهای به دردنخوری است که توی مخم مانده.

چشمه
9789643627348
۱۳۸۹
۱۵۲ صفحه
۷۱۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های احمد آرام
خانه تلخ
خانه تلخ هما: (وحشت‌زده به همه نگاه می‌کند) چه کسی من رو به این سال‌های عذاب‌دهنده آورد؟ کی‌خسرو: اون ساعت! فرنگیس: ناله‌های من! (سرهنگ سایه به همه پشت کرده و رو به دیوار ایستاده است) هما: (اشاره به سرهنگ سایه) چرا او به همه ما پشت کرده؟ همایون: اون نمی‌خواد به گذشته برگرده. فرنگیس: حالا هم شرم‌زده ست. کی‌خسرو: شرم‌زده ست، چون کار دیگری از دستش ساخته نیست. سرهنگ سایه به ...
بیدار نشدن در ساعت نمی‌دانم چند
بیدار نشدن در ساعت نمی‌دانم چند خیلی وقته که هردومون دیگه از چیزی نمی‌ترسیم؛ اگه اراده کنیم نمی‌میریم. این رو حس کردی؟ نسل ما کوشش می‌کنه که یه روز از حنجره‌ی ناسورش رد شه؛ حتی اگه صداش مثل قل خوردن سنگریزه باشه.
مرده‌ای که حالش خوب است
مرده‌ای که حالش خوب است زندگی پدری عیاش اما دوست‌داشتنی در این کتاب روایت می‌شود. داستان آغازی واقع‌گرا دارد اما به تدریج با اساطیر و کابوس‌های سرزمین جنوب در هم می‌آمیزد و حال و هوایی وهم‌آلود و جادویی پیدا می‌کند...
حلزون‌های پسر
حلزون‌های پسر با خودم گفتم باید به این سفر بروم و می‌دانم چیزی از این بی‌رحمانه‌تر نیست. پس بی‌جهت نبود که از سر شوق ریشم را با دقت تراشیدم، دندان‌هایم را مسواک زدم و توشه مختصری در ساک دستی‌ام چپاندم.
به چشم‌های هم خیره شده بودیم
به چشم‌های هم خیره شده بودیم چشم‌هایش را می‌بندد. نور لرزان چراغ قوه سایه‌ی مژه‌هایش را تا بالای ابروها گسترش می‌دهد، و همچون بیشه‌ای هاشور زده، روی پیشانی‌اش پخش می‌شود. پلک‌های بسته‌اش، با آرامش خاصی دیده می‌شود. به خودم می‌گویم صورتش حالتی دارد که می‌توانم حدس بزنم پشت تاریکی آن پلک‌های بسته چه چیزهایی را می‌بیند، چون گاهی سایه افکار درونی‌اش به پوست صورتش فشار می‌آورد ...
مشاهده تمام رمان های احمد آرام
مجموعه‌ها