رمان ایرانی

سوران سرد

سهراب به آرامی داخل شد. محمدرضا لبه تخت نشست و قنداق اسلحه را روی زمین گذاشت و سر لوله را زیر چانه‌اش قرار داد. سهراب سر جایش میخکوب شد. پرسید: ‹‹هی هی!... می‌خوای چی کار کنی؟ آروم باش! این جوری که چیزی حل نمی‌شه.›› ـ ثابت که می‌شه ـ چی ثابت می‌شه؟ به کی ثابت می‌شه؟ به کیا؟ صدای محمدرضا می‌لرزید. گفت:‹‹ به اونا. اونا حرف حالی‌شون نیست.›› سهراب نگاهش به دست‌های لرزان محمدرضا بود و انگشتی که روی ماشه قرار گرفته بود. گفت:‹‹ گور پدر اونا! تو هیچ اجباری نداری ثابت کنی. ما که باور می‌کنیم... من.. برات مهم نیست؟››

سوره مهر
9789645069771
۱۳۹۰
۴۶۸ صفحه
۵۴۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جواد افهمی
تاکسی سمند
تاکسی سمند «هر اتفاقی ممکن است بیفتد. ممکن است صورتت خراش بردارد و تا ابد ردش باقی ماند. یا مثل همان جوانک زخمی روی برانکار، جایی از زانویت قلوه‌کن شود. ممکن است یکی از آن دانشجوهای عصبانی در آن شلوغی و هیر و ویر با چماق بکوبد به فرق سرت یا پاره آجری از جایی رها شود و درست وسط پیشانی‌ات ...
خورشید بر شانه راستشان می‌تابید
خورشید بر شانه راستشان می‌تابید می‌گویند فرشته کاتبی هست که روی شانه راست می‌نشیند و اعمال خیر و ثواب شخص را کتابت می کند. درست نمی‌دانم این فرشته بر این شانه که نام بردم می‌نشیند، تکیه می‌زند، بر فراز آن می‌پرد یا جور دیگری خودش را منتصب به این شانه می‌کند. نیز می‌گویند شانه‌ای که این فرشته بر آن می‌نشیند، روشن‌تر از شانه چپ است. ...
چتر کبود (مجموعه داستان کوتاه)
چتر کبود (مجموعه داستان کوتاه) از کودکی عاشق تماشای نمایش معرکه‌گیرها بودم. عاشق زنجیر پاره کردنشان، مار در آوردنشان، میمون رقصاندنشان، اسکناس غیب کردنشان و همه کارهای عجیب و محیرالعقولی که باعث می‌شد با چشم‌هایی از حدقه درآمده آن جلو در صف اول تماشاچی‌ها بشینم و تا لحظه آخر هنرنمایی‌شان را تماشا کنم. تماشای معرکه را با آن قد و قواره کوتاه و ریزه میزه ...
مشاهده تمام رمان های جواد افهمی
مجموعه‌ها