مجموعه داستان خارجی

آدم‌ها

ما آدم‌های بیچاره‌ای بودیم و ستوان مکری بیچاره‌تر از ما. درست است که لیسانس وظیفه بود و فرمانده ما اما کسی او را به رسمیت نمی‌شناخت و همه به او می‌گفتند:«ستوان سوتی.» این حرف معنی‌اش این بود که درجه‌های ستوان مکری را جدی نگیرید. ما بیچاره بودیم چون عدل شده بودیم سرباز پیاده و ستوان مکری بیچاره‌تر بود چون شده بود فرمانده ما. اما بیچارگی او همین‌جا تمام نمی‌شد...

ثالث
9789643807337
۱۳۹۱
۲۵۲ صفحه
۱۱۴۷ مشاهده
۱ نقل قول
دیگر رمان‌های احمد غلامی
جیرجیرک
جیرجیرک پاکت را از جیبم در آوردم و شروع کردم به خواندن آن: پایان هر چیزی یعنی مرگ و مرگ چیزی است که تا کسی آن را تجربه نکند، نمی‌فهمد و وقتی تجربه کرد، تجربه‌اش برای خودش و دیگران فایده‌ای ندارد. فرمانده همین چند خط را نوشته بود. چند خطی که خبر از مرگ خودش می‌داد. پاکت نامه را گذاشتم توی ...
فعلا اسم ندارد
فعلا اسم ندارد احمد غلامی نویسنده، منتقد و روزنامه‌نگار فعال، تاکنون آثاری برای نوجوانان و بزرگسالان منتشر کرده و موفق به کسب جوایزی شده است. " فعلا اسم ندارد" مجموعه‌ی 14 داستان از آثار اخیر اوست که روابط عاشقانه، مسایل بین زنان و مردان و جنگ درونمایه‌ی اغلب آن‌هاست. نگاه متفاوت به جنگ، توجه به نکات ظریف در روابط انسان‌ها و زبانی صمیمی که به ...
داستان‌های بادآورده
داستان‌های بادآورده گفتم:«این مگس چکار داره توی این بر بیابون؟» بعضی مگس‌ها روی پنکه مرده بودند. دل به دریا زدم و گفتم:«واسه چی می‌خوای از این مرز رد بشی؟» سرش را تکان داد. نای حرف زدن نداشت. مشتی قند برداشتم و ریختم توی کاسه آب یخ، و نمک هم ریختم. بعد با قاشق شربت را آرام آرام ریختم توی حلقش. گفتم:«سیاسی هستی؟» ...
این وصله‌ها به من می‌چسبد
این وصله‌ها به من می‌چسبد جلو رفتیم. به امید سیاهی روبه‌رویمان. رفتیم و وقتی نزدیک شدیم، دیدیم سیاهی به طرف ما می‌آید. یک کامیون سیاه‌رنگ پر از نمک بود. از ما خیلی فاصله داشت. پایین پریدم و دست تکان دادم. نگه داشت، به قدری از دیدن ما تعجب کرد که هیچی نگفت فقط بر و بر نگاه کرد. گفتم: ـ می‌خوایم بریم معدن نمک. گفت: ...
مشاهده تمام رمان های احمد غلامی
مجموعه‌ها