مجموعه داستان خارجی

35 ماه مه (کنراد با اسب به سوی دریای جنوب می‌تازد)

(Der 35 mai)

روز سی و پنجم ماه مه، عمو رینگل‌هوت و برادرزاده‌اش کنراد، با اتفاق‌های عجیب و غریبی رو‌به‌رو می‌شوند. اگر وقایع آن روز فقط یک هفته زودتر رخ می‌داد، بدون شک آن‌ها فکر می‌کردند لااقل دو سه تا از سیم هایش قاطی کرده‌اند، اما روز سی‌ و پنجم ماه مه، انسان باید آماده دیدن اعجاب‌انگیزترین پدیده‌ها باشد. . .

مرکز
9789642130481
۱۳۸۸
۱۳۶ صفحه
۸۷۴ مشاهده
۰ نقل قول
اریش کستنر
صفحه نویسنده اریش کستنر
۶ رمان اِریش کِستْنِربا نام مستعار ملخیور کورتزنویسنده، شاعر، فیلم‌نامه‌نویس و طنزپرداز آلمانی بود که بیشتر به خاطر شوخ‌طبعی، اشعار تیزبینانه اجتماعی و پرداختن به ادبیات کودکان شناخته شده‌است. اِریش کستنر پس از گذراندن دوره تربیت معلم، در سال ١٩١٧ و در بحبوحهٔ جنگ اول جهانی به عنوان سرباز به جبهه‌های جنگ فرستاده شد. در جبههٔ جنگ به بیماری قلبی دچار گشته و در حالی که به شدت ضعیف و بیمار شده بود، به خانه بازگشت. بعد از بازگشت از جبهه‌های جنگ ...
دیگر رمان‌های اریش کستنر
نخودی و آنتون
نخودی و آنتون خیلی از خواننده‌های کوچک و یا بزرگ با لحن جدی می‌گویند: آقای محترم، اگر چیزی که سرهم کردید، واقعا اتفاق نیفتاده باشد، به یک پاپاسی هم نمی‌ارزد. اما به نظر من اینکه داستانی واقعا رخ داده باشد یا نه، اهمیت چندانی ندارد. فقط این مهم است که داستان حقیقت داشته باشد و داستان وقتی می‌تواند حقیقی باشد که امکان بروز ...
امیل و کارآگاهان
امیل و کارآگاهان امیل برای اولین بار اجازه می‌یابد به تنهایی راهی برلین شود. مادربزرگ و دخترخاله‌اش کنار یک دکه گل‌فروشی در ایستگاه قطار منتظرش هستند. اما امیل نمی‌آید. قطار بعدی هم از راه می‌رسد، ولی خبری از امیل نیست. او در شهری بزرگ و غریب درگیر تعقیب و گریز مهیجی شده تا دزدی را پیدا کند که همه پولش را در قطار ...
امیل و کارآگاهان
امیل و کارآگاهان امیل برای اولین بار اجازه می‌یابد به تنهایی راهی برلین شود. مادربزرگ و دخترخاله‌اش کنار یک دکه گل‌فروشی در ایستگاه قطار منتظرش هستند. اما امیل نمی‌آید. قطار بعدی هم از راه می‌رسد، ولی خبری از امیل نیست. او در شهری بزرگ و غریب درگیر تعقیب و گریز مهیجی شده تا دزدی را پیدا کند که همه پولش را در قطار ...
وقتی پسربچه بودم
وقتی پسربچه بودم در آن دوران خیلی چیزها در مقایسه با امروز چیز دیگری بود! من هنوز سوار قطار اسبی می‌شدم. واگن روی ریل حرکت می‌کرد و یک اسب را می‌کشید، مامور کنترل در ضمن درشکه‌چی هم بود و با شلاقی اسب را هدایت می‌کرد، زمانی که مردم به قطارهای برقی عادت کرده بودند، دامن‌های لرزان هم، که خیلی بلند و تنگ بود، ...
مشاهده تمام رمان های اریش کستنر
مجموعه‌ها