چشمهایت
این تابلو برای فروش نیست. هر سال که در نمایشگاه این تابلو را به رسم یادبود به نمایش میگذاریم، کلی خریدار برایش پیدا میشود و ما ناچاریم همه را در حسرت خرید این تابلو باقی بگذاریم!...
... حالا با دیدن چشمهای خودم که از همیشه غمگینتر و محزونتر به نظر میرسید، نمیدانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت!
عشق دات کام
ناخوانده
روزی که مثل هر دختر دیگری با خرید یک دفترچه خاطرات به این میاندیشیدم که ممکن است با تحریر خاطرات شیرین و دلچسب روزمره روزی در آینده از خواندن و مرور آن لذت ببرم، هرگز فکر نکرده بودم که درست در اولین روزهای نگارش خاطرات روزانه با چنین احساسات تلخ و ملالآوری از خاطرهنویسی، سرخورده و شرمگین شوم! به نظر ...
به خاطر تو
کسی به من میگفت:«پاشو! هنوز خیلی زوده، وقتش نیست!» با حالت زار و پریشانی گفتم:«ولی من خیلی درد دارم! خیلی بیطاقتم! دیگه نمیتونم!» همان صدای آرام و پرطنین گفت:«اما تو باید چشمهات رو باز کنی! به زودی درد و رنجهات تموم میشه! دستم رو ول کن! حالا وقتش نیست!» گفتم:«نه، بزارین راحت بشم! دیگه بریدم! تحمل ندارم!» صدا با تحکم ...
بهار من باش
ببین چه ساده یخ زد تو قلب خسته امید
نگو فریاد عشق رو کی از حنجره دزدید
طلوعی در میون نیست ندید آفتاب مرد
تو این گستره غم گل زندگی پژمرد...