قرار نبود
قرار نبود اینجوری شه. قرار بود همیشه بین دنیای من و تو فاصله قد یه دنیا باشه. قرار نبود تو همه کس من بشی و من همهچیز تو. قرار بود آخرش با خداحافظ تموم بشه. قرار نبود سلام عشق رو جواب بدیم. قرار بود... قرار نبود...
به خاطر تو
کسی به من میگفت:«پاشو! هنوز خیلی زوده، وقتش نیست!» با حالت زار و پریشانی گفتم:«ولی من خیلی درد دارم! خیلی بیطاقتم! دیگه نمیتونم!» همان صدای آرام و پرطنین گفت:«اما تو باید چشمهات رو باز کنی! به زودی درد و رنجهات تموم میشه! دستم رو ول کن! حالا وقتش نیست!» گفتم:«نه، بزارین راحت بشم! دیگه بریدم! تحمل ندارم!» صدا با تحکم ...
با تو هرگز
داشتم از پشت پنجره به کارگرهایی نگاه میکردم که در حال تخلیه لوازم منزل از پششت کامیون بودند. انگار زور دو آن کارگر جوان و لاغر اندام به یخچال ساید باید سایل نقرهای نمیرسید و به زحمت و احتیاط فراوان در حال حمل آن بودند کارگرهای دیگر هم خردهریز جابهجا میکردند.
از لج تو
دندان به هم سایید و با لج گفت:«اگه قدرشو میدونستی حالا نه فقط پسرعموت همه کست بود... چی بگم که از بیلیاقتیت از دستمون پرید!» عصبانی و برافروخته از حرفهای گزنده مادر، با دلخوری گفتم:«همچین آش دهنسوزی هم نبود! مگه کجا رفته؟ یا رفته شمال یا رفته اروپا... فوق فوقش دو هفته دیگه برمیگرده! چقدر بیخودی شلوغش میکنین مامان؟» صاف ...
مزایده 1 قلب شکسته
هنوز هم صدایش توی گوشهایم میپیچد: «تو خیلی ماهی، هیوا!»
اگه من ماه بودم پس چرا اینقدر زود تو شب چشمهاش افول کردم؟ نکنه خورشید وجود خواهرم حوری، این درخشش آنی رو زیر پرتو شعاع فروزان و خیرهکننده خود محو و ناپدید کرده؟ شاید... فقط از من... از شیطنتهام خوشش میآد! فقط تا همین حد! نه بیشتر!...