رمان ایرانی

رز کبود

مات و مبهوت چشم به دهان پسرعمو رسول دوخته بود که داشت با آب و تاب خبر معاون سیاسی شدن آقا نعیم را تعریف می‌کرد و از او متعجب‌تر خانم و آقای رازقی بودند که با نگاه ناباور خود به رسول چشم دوخته بودند. نعیم و معاون سیاسی! رسول وقتی از سخن بازایستاد رو به عمویش کرد و پرسید: ـ شما هم باورتان نمی‌شود بله؟ عمو گفت: در کاردانی او که شک نداریم اما چطور بی‌خبر و مقدمه؟

9789649630120
۱۳۸۸
۴۸۶ صفحه
۳۲۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
فهیمه رحیمی
صفحه نویسنده فهیمه رحیمی
۲۹ رمان در 23 خرداد ماه 1331 در تهران دیده به جهان گشودند . اولین قطعه ادبیشان به نام دلم برای پروانه می سوزد رادر 9سالگی نوشتند.
در سال 1347 ازدواج نمودند و حاصل ازدواجشان دو فرزند به نامهای بابک و بهارک شد. سه سال مشغول به فراگیری علوم دینی در حوزه علمیه آب منگل در کرج شدند . با پشتکار و علاقه ای که به خواندن و نوشتن کتاب داشتند اولین کتاب خود را با عنوان بازگشت به خوشبختی منتشر ...
دیگر رمان‌های فهیمه رحیمی
هنگامه (ادامه زخم خوردگان تقدیر)
هنگامه (ادامه زخم خوردگان تقدیر)
تاوان عشق
تاوان عشق برای شروع داستان بهتر است از دوران کودکی‌ خود بگویم. اسم دوران دوشیزگی من «کاترینا گریگوریان» است. پدرم ایرانی و مادرم مکزیکی بودند. پدرم کارشناس چاه نفت بود و برای یک شرکت خارجی کار می‌کردم. مادرم زنی زیبا و دلفریب بود. آن‌ها با عشق ازدواج کرده و من تنها ثمره آن هستم. تا هفت سالگی زندگی راحتی را سپری کردم ...
شیدایی
شیدایی در مطب را که باز کردم لحظه‌ای ایستادم. در سالن انتظار دو زن و سه مرد به انتظار نوبت نشسته بودند. قدم پیش گذاشته و بدون توجه به نگاه بیماران تا نزدیک میز منشی دکتر پیش رفتم و با نگاهی سطحی به ساعت روی دیوار گفتم: من برای ساعت هفت وقت گرفته‌ام. خانم منشی لبخندی بر لب آورد و گفت: ...
پنجره
پنجره با صدای آرام مادر، که طنین سال‌های خستگی است، نام خود را می‌شنوم. از پله به زیر می‌آیم و چشمم بر توده اثاث پیچیده ثابت می‌ماند. اثاث در کارتن‌های جداگانه برای حمل آماده هستند. صدا در اتاقی خالی می‌پیچد، همه چیز برای رفتن و نقل مکان آماده است. تا دقایقی دیگر باید از این خانه برویم. خانه‌ای که خاطرات کودکی‌ام ...
غوغای بی‌هیاهو
غوغای بی‌هیاهو داشتم باور می‌کردم که خانواده‌ام دشمن منند و چشم ندارند منو ببینند. درست‌تر اینه که بگم باور کرده بودم. حالا می‌دونم که در آن زمان حس مسئولیت‌پذیری و همکاری با دیگران را نداشتم. سومین خواستگار که به سراغم اومد هنگامی که سبد گل را به دستم داد با یک نگاه به او که نه گردنبند داشت و نه دستبند و ...
مشاهده تمام رمان های فهیمه رحیمی
مجموعه‌ها