نبرد
بالتاسار بوستوس، روشنفکر آرژانتینی که خواننده آثار فیلسوفان عصر روشنگری است، برای تحقق بخشیدن به آرمانهای این فیلسوفان، و به انگیزه عشقی ناممکن و یافتن معشوقی چند چهره و گریزپا، با امواج توفنده انقلاب آزادیبخش آمریکای لاتین همراه میشود. اما تقابل ناگزیر آن آرمانها با واقعیتهای این قاره حماسهای را که در تصور این روشنفکر آرمانطلب است بدل به ...
پوست انداختن
آنچه پیوندتان میداد فقط دستهاتان بود. پیش پایش زانو میزدی تا بر این رابطه نامی بگذاری. او ایستاده پیش روی تو، تو زانو زده در پایش، پاهایش را بغل میکردی محکمتر و محکمتر دستهایت را تا کمرش بالا میبردی و او خم میشد و فقط دستهایت را میگرفت، تو همیشه فروتر، خاکسار، او همواره فراتر. بلند میشدی، ایستاده میطلبیدیش، دستهایتان ...
سر هیدرا
کنستانسیا
دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا...
به نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبه تاریخ نابودت کند...
ما را با خاطرهات حفظ کن...
ما را ...