مجموعه داستان خارجی

و حالا عصر است

‹‹بشین می‌رسونمت›› ‹‹نمی‌خواد، می‌خوام یه کم قدم بزنم سرم هوا بخوره.›› زن انگار چیزی نشنیده باشد بی‌توجه راند. مرد بی آن که به زن نگاه کند به پیش‌رو نگاه کرد و گفت: ‹‹گفتم بکش کنار. می‌خوام پیاده شم.›› چیزی زیر مردمک چشم‌های زن جوشید و داغ شد. ‹‹می‌خواستم بهت بگم به غیر از اون بند خیلی‌ها، براتو به پلن که فقط به درد رد می‌خورن. همین!›› ‹‹همه ما گاهی پلیم، من، تو، همه این آدما...››

ثالث
9789643806132
۱۳۸۸
۹۶ صفحه
۲۹۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های طیبه گوهری
گلوگاه
گلوگاه ما منتظر بودیم. انتظار مانند عضوی از خانواده ما مرئی و نامرئی در کنار ما بود. با ما زندگی می‌کرد، با ما نفس می‌کشید، رشد می‌کرد و نیمه‌های شب با ما به خواب می‌رفت و صبح به محض باز کردن پلک‌هایمان بیدار می‌شد. انتظار چون افعی آرامی روی دمش حلقه شده بود و دائم در گوشه گوشه خانه، چشم در ...
گلوگاه
گلوگاه ما منتظر بودیم. انتظار مثل عضوی از خانواده ما مرئی و نامرئی در کنار ما بود. با ما زندگی می‌کرد، با ما نفس می‌کشید، رشد می‌کرد و نیمه‌های شب با ما به خواب می‌رفت و صبح به محض باز کردن پلک‌هایم بیدار می‌شد. انتظار چون افعی آرامی روی دمش حلقه شده بود و دائم در گوشه گوشه خانه، چشم چشم ما ...
مشاهده تمام رمان های طیبه گوهری
مجموعه‌ها