نجواها و دروغها
برای یک لحظه، فکر کردم پرده تکان خورد. زدم روی ترمز، سرم فقط چند سانتیمتر با شیشه جلو فاصله داشت. ولی با نگاهی دقیقتر، معلوم شد اشتباه کرده بودم و فقط سایه درختهای نزدیک خانه بود که در مقابل پنجره اتاق خواب میرقصد، و تصویری از حرکت را از داخل خانه به نظر میرساند.
تکههای گمشده
چارلی وب
الکس بیتفاوت گفت: رگهای از تنفر در صدایش بود.
چارلی گفت: و به خودش زحمت نداد فقدان همدردیاش را پنهان کند.
الکس پرسید:
- آنها میخوردند و میخوابند و به طور متوسط دوازده سال بیش از آنچه به قربانی خود دادهاند زندگی میکنند. به نظر من خیلی هم بد نیست.
عروسک
به هیچوجه دلش نمیخواست او را ببیند بدون هیچ توضیحی! وقتی در تمام خاطرات کودکی حتی یک دلخوشی کوچک از او نمییافت چگونه میتوانست امروز یاریاش کند. زندگی و آدمهای این زندگی همیشه آن گونهای که به نظر میرسند، نیستند. باید هر کس را با در نظر گرفتن تمامی خودش نگاه کرد و آنگاه به قضاوت نشست. وقتی بدون دانستن ...