رمان ایرانی

یک‌شنبه

و 1 بار دیگر برای سرهنگ احترام نظامی می‌گذارم، این بار درست. لبخند می‌زند، اما نمی‌خندد، با بالا دادن سینه‌اش غرورش را بیشتر می‌کند و محکم احترام نظامی می‌گذارد. دست دراز می‌کنم ولی هوای سرد زمستان مشتم را پر می‌کند و او خبردار محو و محوتر می‌شود و من نمی‌دانم چه کار کنم و خواننده می‌خواند: خورشید می‌درخشد ولی من نه، باران نقره‌ای همه چیز را خواهد شست... و حالا من مانده‌ام و اتاق خالی. کنار پنجره می‌روم، 1 لحظه سر می‌گردانم تا شاید دوباره او را ببینم، ولی کسی نیست. به کوچه خلوت و تاریک نگاه می‌کنم. آسمان شب. باد آرامی شاخه‌های خشک درخت‌ها را تکان می‌دهد. ماه نقره‌ای. شبی که تمامی ندارد. و دیگر هرگز نپرسیدم چرا خواند: شب به‌خیر، به هر روز و هر ساعت؛ شب به‌خیر به تمام آن‌چه در قلبت جریان دارد.

چشمه
9789643627164
۱۳۹۰
۱۲۴ صفحه
۶۳۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های آراز بارسقیان
باسگا
باسگا ... آنها گرد و غبار عادی نیستند، ارواحی هستند پراکنده و بیرون آمده از کالبد ما، ارواحی که نمی‌توانند از سطح شهر بالاتر بروند. آن ارواح شبیه هاله‌ای شده‌اند دور شهر. ارواحی خاکستری، ارواحی که هر کدام گوشه‌ای از این شهر را به یدک می‌کشند. ارواحی که به نگهبانان شهر می‌مانند، ارواحی خاکستری...
دوشنبه
دوشنبه در فلق است که نمی‌توانی تفاوتی بین شروع یک روز یا تمام شدنش قایل شوی. حدفاصلش این می‌شود که خورشید یا می‌خواهد برود یا برگردد. این را حتی وقتی هم چشم‌هایت بسته‌اند و در خوابی، یا داری خواب می‌بینی، یا فقط خیال خواب دیدن داری، می‌فهمی. وقتی ناخودآگاه و خودآگاهت با هم یکی می‌شوند. نمی‌دانی خوابی یا بیدار؛ می‌گویند وقتی خواب‌ایم، ...
مشاهده تمام رمان های آراز بارسقیان
مجموعه‌ها