رمان ایرانی

غوغای همیشه

دریغ و صد افسوس که نمی‌دانی! اگر لحظه‌ای، فقط لحظه‌ای به آنچه عمر از دست رفته من در این سال‌ها بوده‌ است بنگری زندگی برایت رنگی دیگر می‌یابد. من همواره، فاصله میان دو نسل بوده‌ام و از هر دوسو، فراموش شده‌ام: من نه لذت فرزند بودن را حس کرده‌ام، و نه مادر بودن برایم توام با آرامش بوده‌است. دریغ... و هزار افسوس، که نمی‌دانی!

شادان
9789647259927
۱۳۸۷
۵۶۴ صفحه
۸۳۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ساناز فرجی
هم‌قفس
هم‌قفس به ریزش مداوم باران روی شیشه نگاه کردم، دلم می‌خواست همه چی رو بهش بگم، هر کاری می‌کردم زبونم نچرخید، داشتم از دست خودم حرص می‌خوردم که چرا لال شده بودم؟ چرا حرف دلم رو بهش نمی‌گفتم؟ چرا نمی‌تونستم رازمونو فاش کنم؟ شاید به این خاطر بود که نمی‌دونستم چه عکس‌العملی نشون می‌ده، اگه همین رابطه قشنگی رو هم که ...
1 افق 1 بی‌نهایت
1 افق 1 بی‌نهایت وقتی هیچ پایانی بر خواسته‌هایت نیست، وقتی برای رسیدن به هر چه در ذهن داری حتی عزیزترین کسان را وسیله‌ای می‌سازی برای به دست آوردن‌هایت، دیگر یقین پیدا می‌کنم که تو را نمی‌شناسم، یا از همان ابتدا، خود را فریفته بودم. من اگرچه مثل تمام پیوندهای از سر اجبار همراهت شدم، ولی خود را برای ساختن و با تو سر ...
مشاهده تمام رمان های ساناز فرجی
مجموعه‌ها