مجموعه داستان خارجی

چند روایت معتبر

وقتی رفتی اندوه ماند و اندوه. از پاره ابرهای هجر باران شوق می‌بارید و این تکه گوشت افتاده در قفس قفسه سینه‌ام را آتش می‌زد. و من ذوب می‌شدم و پروانه‌ها نه، فرشته‌ها حیرت می‌کردند و این وقتی بود که هنوز دست‌هات انگشتان‌ام را نبوییده بودند.

چشمه
9789643621377
۱۳۹۰
۸۸ صفحه
۱۶۳۹ مشاهده
۱ نقل قول
مصطفی مستور
صفحه نویسنده مصطفی مستور
۱۸ رمان مصطفی مستور در ۱۳۴۳ در اهواز به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۷ در رشته‌ی مهندسی عمران از دانشگاه صنعتي اصفهان فارغ‌التحصیل شد و دوره كارشناسی ارشد را در رشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه شهيد چمران اهواز گذراند.وی هم اکنون ساکن اهواز می‌باشد.‏‎‏ مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال ۱۳۶۹ نوشته و در همان سال در مجلهٔ کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان ...
دیگر رمان‌های مصطفی مستور
تهران در بعدازظهر
تهران در بعدازظهر درست مثل این بود که بر لبه چاه عمیقی بایستی و بعد لحظه‌ای زل بزنی به اعماق ناپیدای چاه و ناگهان بی‌هوا سر بخوری و سقوط کنی توی آن. این دقیقا همان چیزی بود که بعد‌ازظهر چهارشنبه هفدهم دی‌ ماه هزار و سیصد هشتاد و پنج برای من اتفاق افتاد و من با سر سقوط کردم توی چاه عمیقی، توی ...
من دانای کل هستم
من دانای کل هستم وقتی پدر الیاس مرد چه خبر ناگهانی‌ای بود. انگار هزار نفر مرده بود. کسی نمی‌مرد آن روزها، انگار. فقط پدر الیاس مرد. بس که پیر بود. انگار نباید می‌مرد. وقتی غلام‌سگی طوبا را بی‌سیرت کرد چه کار زشتی کرد غلام. انگار هزار دختر را. روزنامه‌ها انگار خبر نداشتند چاپ کنند، خبر غلام را چاپ کردند. و ما انگار بلیت بخت‌آزمایی ...
روی ماه خداوند را ببوس
روی ماه خداوند را ببوس هر کس روزنه‌ایست به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.
استخوان خوک و دست‌های جذامی
استخوان خوک و دست‌های جذامی اون پایین دارید چه کار می‌کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی‌ها که عینهو کرم دارید تو هم می‌لولید. چی خیال کردید؟ همه‌تون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می‌شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگ‌تون به خودتون برسید، فاصله دو عددتون می‌شه صد. صدام را می‌شنفید؟ می‌شید یه پیرمرد ...
حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه
حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه دیشب توی پله‌های خونه لیز خوردم. بس که تند تند می‌رفتم بالا. زانوم زخمی شد. قوزک پام خراش برداشت. مادرم گفت:((حواست کجاست، دختر؟)) شب، قبل از خواب توی رختخواب مثل بچه‌ها بغض کردم و تا دیر وقت گریه کردم. به خاطر زانوم نبود. به خاطر قوزک پام نبود. تسمه کفشم پاره شده بود.
مشاهده تمام رمان های مصطفی مستور
مجموعه‌ها