مرد از زن که به شدت احساس زیبایی میکرد، پرسید:
ـ ببخشید! شما شارون استون نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه... ولی.
و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر میکردم. چون...
۲۹ رمان
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آنرا رها كرد و بهطور جدی كار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
طوفان دیگری در راه است
فکر میکنم دچار حالتی شبیه «دوست داشتن» شده باشم! نمیتوانم اسمش را بگذارم عشق. برای اینکه به قول همیشه تو، عشق ساده نیست. ولی دوست داشتن چرا!
کافیست که تو دختری را تصادفا در یک مهمانی ببینی ـ مهمانیای که ایرانیها به مناسبت چهارشنبه سوری برگزار کردهاند ـ و قیافهاش به دلت بنشیند. و بهخصوص چالهای که موقع خندیدن، روی گونهاش ...
کرشمه خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون
معاویه: عین همین عبارت را به او گفتم. گفتم: عبدالله، یقینا هر شرطی را به جان و دل میپذیرد. اما شرط گذاشتن در کنار کلام پدر، آن هم پدری با این حد از ملاطفت و ریشسپید، رسم ادب نیست. خجالت کشید... و بغض کرد. دختر. وقتی اهل حیا باشد، با کوچکترین تلنگری، خجالت میکشد... و بغض میکند. کاش فقط بغض ...
وقتی او بیاید
آهو پای زخمیاش را دراز کرد به درخت بید تکیه داد و گفت: دیروز گرگ تنها بچهام را پاره پاره کرد و خورد. کمر بید از شنیدن این خبر خمیدهتر شد. جویبار ناگهان بر خود لرزید و اشک در چشمهای گل سرخ حلقه زد. آهو پیش از آنکه بقیه حرفی بزنند یا سوالی بکنند ادامه داد: تنها فرزندم را بسیار ...
امروز بشریت
صبح آمد و بی مقدمه گفت:
«امروز بشریت خسته است»
گفتم:
«خب، بله ، ولی چطور؟»
گفت: راستش دیشب را نخوابیدهام.
گفتم: خب، این بشریت بیهمه چیز میتواند از الان تا شب کپه مرگش را بگذارد تا دیگر خسته نباشد. د همین دیگر، نمیتوانم، اگر میتوانستم که مسالهای نبود. از اینکه بخواهد دوباره دستم بیندازد، هراس داشتم ولی احساس میکردم این بار استثنائا حرفی ...
کمی دیرتر
من اگرچه از شرم و خجالت، سرم را به زیر انداخته بودم و در بنبست ذهنم به دنبال روزنه امیدی میگشتم ولی از حال و روز اسد هم غافل نبودم که با چهره مغموم و یاسآلود، پرونده را برای چندمینبار تورق میکرد به این امید که شاید دستاویز مطمئنی برای من بیابد. البته بعد از هر تورق، چهرهاش خستهتر و ...