مرد از زن که به شدت احساس زیبایی میکرد، پرسید:
ـ ببخشید! شما شارون استون نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه... ولی.
و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر میکردم. چون...
۲۹ رمان
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آنرا رها كرد و بهطور جدی كار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
دموکراسی یا دموقراضه
در زمانهای بسیار بسیار قدیم، که سالهاست به کلی از حافظه تقویمها پاک شده، در سرزمینی بسیار بسیار دور به اسم غربستان که امروزه بعید است بر روی کره زمین، نام و نشانی از آن باقی مانده باشد. پادشاهی کاملا معمولی به نام ممول بر مردمی معمولیتر حکومت میکرد.
قصه پلنگ سفید
پلنگها خشمگین و عصبانی فریاد زدند: نه این کار را نکن!
یکی گفت: این کار باعث شرمندگی پلنگها میشود. دیگری گفت: پس غیرت پلنگی کجا رفته است؟ سومی گفت: آدمها همیشه با پلنگها دشمن هستند.
پلنگی که پیرتر از همه بود گفت: تا به حال هیچ آدمی به پلنگها مهربانی نکرده است.
مرد رویاها
چمران: من یک تکلیفی تو این عالم دارم که فکر میکنم برای انجام اون تکلیف به دنیا آمدهام. نگاه نکن به دکترای فیزیک پلاسما، نگاه نکن به حقوق ماهی چند هزار دلار، نگاه نکن به پیشنهادهای وسوسهبرانگیز شرکتهای بزرگ آمریکایی... من به زودی همه اینها را باید بگذارم و برم.
کشتی پهلوگرفته
آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوستداشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و صمیمی، این امین رازهای من و پیامهای خداوند، پیام آورد که معبود، 40 شبانه روز تو را میخواند، 1 خلوت مدام 40 روزه از تو میطلبد...
با تو سخن گفتن
درختها، تقریبا یادشان است که خداداد چه وقت و چگونه به میهمانی آنها آمد. خود خداداد هم وقتی که درست فکر میکند و به گذشتهها برمیگردد، چیزهایی به خاطرش میآید.
هوا طوفانی بود و ابرهای سیاه تمام چهره آسمان را پوشانده بود. موجهای دریا خروشان و خشمگین خود را به دیواره شکسته کشتی میکوبیدند و تلاش میکردند که کشتی را در ...