ناگهان از جایی در پشت سرش صدایی مهیب شنیده شد. بند دل شستا پاره شد و مجبور شد برای اینکه فریاد نکشد، زبانش را گاز بگیرد. لحظهای بعد فهمید که صدا از کجا بود: کرناهای تشبان خبر از بسته شدن دروازهها میدادند...
۱۹ رمان
لوئیس در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۹۸ میلادی در بلفاست، مرکز ایرلند شمالی به دنیا آمد. تا قبل از ۹ سالگی پدر و مادر و برادرش را از دست داد. او در جنگ جهانی اول زخمی شد و پس از اتمام جنگ جهانی اول، دانشگاهش را به پایان رساند و به تدریس در دانشگاهها پرداخت. در سال ۱۹۲۹ در عقایدش دچار تحول شد و وجود خدا را پذیرفت و دو سال بعد در حین مباحثه با تالکین مسیحی شد. نخستین اثرش ...
شیر ساحره و کمد لباس (ماجراهای نارنیا 2)
صدای اصلان بلند شد: زود باشید! زود باشید! قنطورسها! عقابها! یک گرگ دیگر هم در بین بوتهها میبینم. همانجا پشت سرتان، همین حالا گریخت. همه به دنبالش بروید. او نزد بانویش میرود. الان بهترین فرصت است که ساحره را بیابید و چهارمین پسر آدم را نجات دهید.
ماجراهای نارنیا 1 (1 تا 4)
0
کشتی سپیده پیما (ماجراهای نارنیا)
مرد غریبه با عصبانیت پا به زمین کوبید و گفت: ای احمقها! همین حرفها بود که مرا به این جزیره کشاند، ولی کاش بین را غرق میشدم یا اصلا به دنیا نیامده بودم. میشنوید چه میگویم؟ اینجا رویاها - رویاها، میفهمید؟ زنده میشوند، واقعیت پیدا میکنند. نه آرزوها، خوابها.
شیر کمد جادوگر (ماجراهای نارنیا)
صدای اصلان بلند شد: زود باشید! زود باشید! قنطورسها! عقابها! یک گرگ دیگر هم در بین بوتهها میبینم. همانجا پشت سرتان، همین حالا گریخت. همه به دنبالش بروید. او نزد بانویش میرود. الان بهترین فرصت است که ساحره را بیابید و چهارمین پسر آدم را نجات دهید.