رمان ایرانی

روشنای غروب

اگرچه از خاطراتی که برایم مانده ـ شاید خیلی بی‌رحمانه ـ هیچ یادگار خوشی از تو ندارم ولی امروز تنها به خاطر او که عزیزترین من و توست می‌خواهم که مدتی تمام آن روزها را فراموش کنیم و همچون امانت، نگهدار او باشی تا من با فراغ خاطر التیام‌بخش زخم زنانی مثل خود باشم که تنها تفاوت‌شان با کسانی مثل من بداقبالی‌اشان بوده است. همراهی‌ام کن!

شادان
9789642919642
۱۳۹۱
۳۸۰ صفحه
۳۳۷ مشاهده
۰ نقل قول