رمان ایرانی

گالیسا کی می‌رسد باران (نقل کوشش‌های مردم ناهی برای کشاندن باران به زمین در سومین چهارمین و پنجمین سال خشک)

کنار دروازه مهرجان، وقتی آن دو مرد چرت عباس آقا را پاره کردند و به اتفاق بچه به او خندیدند، در واقع روح زمانه را در تنش دمیده بودند، روحی با قدرت سرایت حیرت‌آور که با دمیده شدن به کالبد پشت‌کوهی‌ترین دهاتی جوان و حساس، همه رسوم به نظرش ناساز می‌آمد. از آن به بعد دیگر به فرمان‌های نیاکان و بزرگان کار نداشت، تا به عاقلانه‌ بودن رسم و رسوم مطمئن نمی‌شد، انجام‌شان نمی‌داد. و به دردخور بودن را خودش تعیین می‌کرد، به عقل خودش رجوع می‌کرد. بنابراین عباس آقایی که فعلا در گودال افتاده بود و از ضعف و تشنگی صدای بچه گربه می‌داد، اگر از مخمصه جان سالم به در می‌برد، فرماندهی را به عهده می‌گرفت...

9786001194832
۱۳۹۱
۴۵۴ صفحه
۲۴۲ مشاهده
۰ نقل قول