مجموعه داستان داخلی

سمفونی ماهی‌های شیشه‌ای

از وقتی سوار اتوبوس شدم دلم شور می‌زد. از همان ثانیه اول که اتوبوس با تکان‌های ریز و درشتش در مسیر جاده راه افتاد، حرف‌هایی را که باید می‌زدم مرور کردم، بارها و بارها. تا اولین توقفگاه که برای ناهار پیاده شدیم، شاید سی دفعه چیزهایی که باید می‌گفتم را پیش خودم زمزمه کردم، مثلا اگر مادر اصغر در را باز کرد چه بگویم، چه‌جور نگاهش کنم؟

9789643376987
۱۳۹۱
۹۲ صفحه
۳۶۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدمهدی رسولی
پدربزرگ همه چیز را نگفته بود
پدربزرگ همه چیز را نگفته بود پدر پدربزرگ من تمام کودکی‌اش را در یک عکس سه نفره گذراند. ماجرا از این قرار بود که: یک روز، یک عکاس آمد خانه‌شان، از او و دو پسرعمویش یک عکس سه نفره گرفت، از آن روز به بعد، ناگهان پدر پدربزرگم غیبش زد، یعنی بود، اما دیده نمی‌شد. صدایش می‌آمد، اما خودش را نمی‌دیدند. بشقاب غذایش خالی می‌شد، اما ...
بندبازی روی تن آب
بندبازی روی تن آب کاش با قلم‌موهام آوازی می‌ساختم و تیر و کمان کودک همسایه را به تکنوازی وا می‌داشتم. کاش مثل پر مرغی سبک بودم و در باد که نه، در اندک نسیمی به طیران در می‌آمدم. کاش قاصدک، اسیر لحظه‌ها نبود و کاش تو هم اینجا بوددی تا زمزمه می‌کردم آنچه را که او در این لحظه‌ها به گوشم زمزمه کرد. راستی، می‌خواهم ...
تیغ و ترنج
تیغ و ترنج نمی‌تونم، اگه برم، این موش‌ها... این‌موش‌ها چی می‌شن... این تله‌ها باید همیشه آماده باشن... نمی‌تونم اینارو همین جوری ول کنم برم که ... وای سرم... وای...
رقص بسمل
رقص بسمل حالا خواب بودم. بیدار بودم. خواب را برای بیداری می‌دیدم، یا برای خواب، بیدار بودم. می‌بینم و نمی‌بینم. آدم‌ها می‌روند و نمی‌روند. می‌آیند و نمی‌روند. می‌مانند جلوی چشم‌هام که مثل چشم‌های سیب‌زمینی ترشی، تو زیرزمین، ته خمره، با سرکه می‌پالاید خودش را، همه‌ی خودش را، از پوست و خون و جگر، و حالا من چشم‌هام را در سرکه‌ی هفت ساله‌ی مادر ...
مشاهده تمام رمان های محمدمهدی رسولی
مجموعه‌ها