رمان ایرانی

هورامه

درست لحظه‌ای که دکمه شاتر را زدم، یک خمپاره در یک متری پشت سر وحید فرود آمد. بر اثر موج و مکش خمپاره وحید افتاد توی آب. اسلحه از دستش ول شد. من هم پرت شدم لای نی‌ها... حس کردم موهای سرم کز خورده‌اند. صورتم گر گرفت و استخوان‌های گردنم نرم شدند. چند لحظه ثابت ماندم. بعد سر خوردم. داشتم می‌افتادم توی آب، خودم را جمع و جور کردم. آب که آرام گرفت، وحید را دیدم که بین خاک و آب افتاده بود. می‌لرزید و به خود می‌پیچید. این هم حتما شوخی جدیدش بود. پاهای بی‌جان وحید تا ساق توی آب رها شد.

9786006970028
۱۳۹۲
۹۶ صفحه
۲۵۹ مشاهده
۰ نقل قول