رمان ایرانی

ماه‌گرفته‌ها

«صدای جیغ مه‌جیبن که توی حیاط پیچید، عکس خاکستری توی آینه محو شده بود و جایش را به زنگار و غبار سالیان داده بود و همین هم بود که خانم سروری و مه‌لقا هرچه نشستند، توی آینه چیزی ندیدند و آن‌قدر اشک ریختند و بچه را صدا زدند که محمدخان دستور داد روحی آینه پارچه بکشند و بگذارندش توی اتاق محمد دوم. اما چشمتان روز بد نبیند که یک شب بعد، درست وقتی نیمه ماه، توی پنجره‌ها سایه انداخته بود، محمد دوم از کنار حوض که به دستور محمدخان تخته‌کوبش کرده بودند، گذشت و جلدی خودش را رساند به اتاق مه‌جبین و تقه‌ای به در زد و زن سراسیمه در را باز کرد و بی‌هیچ حرفی پشت سر برادرخوانده‌ ترسیده‌اش راه افتاد و بالاخره توی اتاق کوچک و بی‌پنجره محمد دوم، از پس پارچه‌ای که آینه را می‌پوشاند، خواهر کوچکش را دید که گیس سیاه و بلندش را با ریسه‌های رنگی چهل گیس کرده و ساغری‌های پاشنه‌دارش هزار و یک نگین و نخ نقره‌تاب دارند...»

کتاب آمه
9786005757842
۱۳۹۲
۲۹۶ صفحه
۲۶۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های شرمین نادری
خانجون و خواب شمرون
خانجون و خواب شمرون شب وقتی دل‌شکسته و دماغ سوخته،‌ گوش تا گوش تو پشت بوم، زیر آسمون ردیف شدیم و صدای مخملی دایی که پای شیر می‌خوند،‌ گوشمون رو نوازش کرد و مهتاب مثل یک تصنیف اومد که شب رو قشنگ‌تر کنه، یه دفعه دیدیم یه فانوس عین ستاره‌ای که تو دل شب برق می‌زنه،‌ از بیخ گوشمون بالا رفت و صدای خنده ...
خانجون و بوی ریحون
خانجون و بوی ریحون آلبالو پلوی خانجون. محض عاشق‌های عصبانی و بار خاطری عاشق‌های اخمو و همسران بدخلق... مواد لازم: برنج خیسانده 6 استکان، آلبالوی خوشگل دم گرفته و شکم خالی 4 استکان، شکر 3 ـ 4 استکان، زعفرون ساییده و دم کرده: نصفه استکان، روغن: نه زیاد و نه کم، نمک به مقدار کفایت، دارچین و خلال نارنج برای تزئینش، مرغ یا خروس برای ...
قصه‌های نوه خانجون
قصه‌های نوه خانجون خاطرمه که قدرتی خدا برف حیاط خانجون رو سفیدپوش کرده بود و در خونه رو از زیادی برف نمی‌شد باز کرد، صدای یا الله گفتن بلدیه‌چی‌ها و فراش‌ها کوچه خواب‌آلود ما را بیدار کرد. بعد هم دیدیم جل‌الخالق، چه جوری با پارو جارو افتادن به جون یخ‌های قدیمی و نمی‌دونم با شن و نمک چه طلسمی انداختن که کوچه‌ای که ...
ماه‌شرف
ماه‌شرف من نشستم روی سنگی، سنگ بزرگی که خیال می‌کنم اصلا برای همین گذاشته بودند توی باغ که وقتی آب می‌اندازند به باغ، باغبان بنشیند و مراقبت کند و خسته هم نشود. خسته بودم من و سرفه‌ام می‌آمد گاهی، اما سردم نبود. صورتم کمی یخ کرده بود، علی‌الخصوص که بادی سرد، نمی‌دانم از کدام طرف باغ می‌آمد؛ گمانم از سمت درخت‌های ...
مشاهده تمام رمان های شرمین نادری
مجموعه‌ها