رمان ایرانی

کاملیا گل من

همین حالا، همین‌که چشم‌هایم را باز کردم تصمیم گرفتم اسمش را بگذارم کاملیا. انگار توی خواب صدایم کرده باشند. کسی صدایم کرده باشد و در گوشم گفته باشد که اسمش را بگذار کاملیا. کاملیا. بعد از مدت‌ها احساس نشاط می‌کنم. انگار هزار سال است این‌طور نبوده‌ام. انگار اصلا یادم رفته بود احساس نشاط یعنی چه. حتا خنده‌دارتر : هیچ‌وقت چیزی شبیه این را در دفترچه‌ای مثل این ننوشته بودم. دارم عوض می‌شوم. خودم هم باورم نمی‌شود. اما دارم می‌شوم. کاملیا. کاملیا. کاملیا. کاملیا.

نیلا
9786005140927
۱۳۹۲
۱۱۲ صفحه
۳۰۵ مشاهده
۰ نقل قول