دوست داشتم بروم کنارش بنشینم و بیمقدمه بگویم: یادته من با یکی از بچههای همسایه بازی میکردم، اون کی بود؟ بعد هم خانهای که در خواب میدیدم را توصیف کنم و بپرسم: اونجا خونه ما بود؟ ما حوض و درخت نخل داشتیم؟
عطر بهارنارنج
پنجره را بستم و تکههای سفال گلدان را برداشتم و گیاه را در یک شیشه شیر خالی گذاشتم و داخلش آب ریختم و شروع کردم به جارو کردن خاکها، همانطور که خاکها را در سطل آشغال میریختم ناخودآگاه فکر کردم چقدر حکایت این گلدان شکسته شبیه من است! گیاهش ناامن و نامطمئن به آینده در یک شیشه آب مانده، نه ...
از این همه جا
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به ناکجا میرفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین میداد. قبل از این که دوستانش فرصت پیدا کنند چیزی بگویند پیاده شد. وقتی مثل سنگریزه روی آسفالت سرد و بیرحم به سرعت میغلتید، فکر کرد اگر ماشین نگه داشته، پس چرا او نتوانسته پایش را روی زمین بگذارد. صدای خفه و بم ...
عاشقانه برای پسرم
از مهر مادر شنیده بودم و از محبت بیدریغش ولی اکنون که آن را به چشم دیدم شاید به جنون نزدیکتر بدانمش
با تو پیمان بستم و در خیال خود
تا پایان عمر همراهت گشتم.
من اولین کسی بودم که تو را ترک کردم.
افسون سبز
داستان، حرکتی لطیف و جذاب دارد...
شروع و ادامه کتاب، چنان منطقی و واقعی است که خواننده در چند برگ اول آن، با داستان عجین میشود و کتاب را تا پایان ادامه میدهد. و آنچه تامل انگیز مینماید، واقعیتی است ملموس از جامعهای که در آن زندگی میکنیم: دختری زیبا که در آستانه پایان تحصیلات خود است و به ناگاه ...
نوبت عاشقی
چشم گشود با چشمهای منتظر و نگاه خشمگین و رنجیده او مواجه شد. حالا نوبت عاشقی او شده بود. نوبت عاشقیای که به خوشبختها داده میشد. به نرمی پاسخ داد:
فقط به این دلیل که میدونم جواب من هیچ تغییری در اوضاع نمیدهد با صراحت بهتون جواب میدم... بله، من هم به شما علاقهمندم!