رمان ایرانی

قاب خاک

چشمان خسته‌ام را تازه روی هم گذاشته بودم که با صدای یغمایی از خواب پریدم: لیلا، لیلا اصفهانی با تو هستم... بله... پاشو، مشاور باهات کار داره... مشاور کیه؟ خانم بابایی مشاور جدید زندان. خواب آلوده و ژولیده به راه افتادم و به در اتاق مشاور رسیدم. سلام، خسته نباشید. سلام، لیلا تو هستی؟ بله. بنشین. صورت نشسته اومدی؟ آره، خب گفتن عجله کن دیگه. خیلی خوب لیلا، من مشاور هستم و با بررسی پرونده‌های زندانی‌های 4 و 5 سال گذشته از پرونده تو به عنوان سوژه 1 پروژه استفاده کردم و دارم 1 برنامه‌ای ترتیب می‌دهم که در زندان از کلاس‌های مشاوره بهره‌مند شوید. اما قبل از هر چیز باید به تو بگویم که جرم و سن و سال تو برای قتل، خیلی برای من جالب بود و سوال برانگیز.

ناس
9786002710079
۱۳۹۲
۴۵۴ صفحه
۷۵۸ مشاهده
۰ نقل قول