رمان ایرانی

مردی از جنس خدا

هر چه شکفتم تو ندیدی مرا رفتی و افسوس نچیدی مرا ماندم و پژمرده شدم، ریختم تا که به دامان تو آویختم دامن خود را متکان ای عزیز این منم ای دوست به خاکم مریز وای مرا ساده سپردی به باد حیف که نشناخته بردی ز یاد همسفر بادم از آن پس مدام می‌گذرم بی‌خبر از بام و شام می‌رسم اما به تو روزی دگر پنجره را باز گذاری اگر پنجره را...

ترانه
9786007061121
۱۳۹۳
۳۷۲ صفحه
۵۸۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های پروانه نادری
دوباره تو را خواهم دید
دوباره تو را خواهم دید ای آشنای من! برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد تا چون به شوق دیدن من بال و پر زنند بر شاخه لبان تو، مرغان بوسه‌ها لب بر لبم نهی تا با نشاط خویش مرا آشنا کنی تا با امید خویش مرا آشتی دهی!
مشاهده تمام رمان های پروانه نادری
مجموعه‌ها