ساعتها کنار پنجره به دریا خیره میشدم خسته نمیشدم. یادش بخیر به فرزاد قول داده بودم بدون او پا به جزیره نگذارم ولی زیر قولم زدم. حالا کجاست؟ بی من و من بی او...
خوش هوندی لیلی
کاش میشد از خاطرات آن شب کذایی گذر کنم. مگر میشد بدون عبور از دیروز به امروز رسید؟ باید از آن شب میگذشتم تا به فردا برسم. شاید بتوانم به صراحت بگویم سرنوشت من از همان شب رقم خورد. همان شبی که قرار بود در جشن فارغالتحصیلی دوستم داشتم شرکت کنم. یک شب برای هزار شب کافی بود. یک شب ...
تنها من
انگار کسی روی دستم افتاده بود و میبوسید و نوازش میکرد و اشکهایش روی پوست زرد و خشکیدهام چکه میکرد. شاید پدر بود، بارها در خواب بودم او را به این حالت دیده بودم.
صدایش در بغضی ناتمام شنیده میشد:
- منو ببخش. خدایا چی میبینم... چه بلایی سر عزیزم، امیدم، عشقم اومده چرا خدا؟
خط احساس
آدمایی مثل تو هیچوقت بزرگ نمیشن شاید تو ظاهر احساس قدرت کنی ولی در باطن این طور نیست. زمانی که من به تو احتیاج داشتم در بدترین شرایط ترکم کردی. سه ساله دارم میسوزم و میسازم بعد یهو میآی میگی بزرگ شدم و مستقل!!! حال امروزت چه فایدهای به حال من دیروز داره؟
مثل هیچکس
صدای ریزش باران به گوش میرسید و قطرات آن شتابان به هر سو پراکنده میشد. نیمی از پرده خیس شده بود. اما چه اهمیتی داشت؟ وقتی هوای نفسم در نفسش گره خورد و خیال رهایی نداشت، دیگر محال بود به چیزی دیگری بیندیشم. بگذار باران به مهمانی اتاقم بیاید و همه کفپوشها را تر کند و اگر قابل دانست به ...
امشب
امشب را فراموش نکن. شبی که در رویای هرکس می تواند باشد. رویای نزدیک در بستر خوابآلود شب. بستر عشق جایی روی ابرهاست به همان نرمی. به همان سخاوت. در سکوت و تاریکی شب رمزی نهفته است. شب آویز اتاقت غوغایی از ستارگان است و ماه مهمان دل عاشق است.