رمان ایرانی

نانت نونا نانت

ساعت از 4 گذشته بود و من همینطور در کلیسا قدم می‌زدم و مردد بودم که به تو سر بزنم یا نه. چون مطمئن بودم اتفاقی برایت نمی‌افتد خواستم مدتی تنها باشی و با خودت خلوت کنی. اما افکار نگران کننده رهایم نمی‌کرد و مدام به ساعت زل زده بودم تا زمان بگذرد...

افراز
9789642439690
۱۳۹۲
۲۲۴ صفحه
۲۶۷ مشاهده
۰ نقل قول