رمان ایرانی

سرپناهی برای سودا

هق هق می‌کرد و اشک برگونه‌اش روان بود. رو به برادرش کرد و با التماس گفت، تو رو خدا نرو بذار کمکت کنیم تا مثل اون وقتا حالت خوب بشه، باشه داداشی؟

9786009411924
۱۳۹۲
۳۸۴ صفحه
۲۴۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های معصومه مومیوند
تقدیر ساغر
تقدیر ساغر ساغر با تردید گفت: می‌شه از خصوصیات جاویدخان برام بگید؟ چطور آدمیه؟ خاله ساره خنده کوتاهی کرد: جاویدخان مرد بسیار بزرگ و محترمیه! در واقع بزرگ خاندان فامیله! حرفش حرفه. وقتی چیزی بگه محاله ازش برگرده. فقط سعی کن کاراتو خوب انجام بدی. مطمئن باش این تنها راهیه که می‌تونی رضایت آقا رو به خودت جلب کنی!
مشاهده تمام رمان های معصومه مومیوند
مجموعه‌ها