رمان ایرانی

دره سرگردانی

لبخند رضایتمندی بر لبان بهروز نقش بست. انگار آب سردی بر سر تا پای تنم ریخته‌بودند. مات و مبهوت مانده بودم و باورم نمی‌شد که داشتم خیلی راحت تسلیم تصمیم‌های پدرم و عموم می‌شدم، با آن همه ادعای فهم و معلوماتی که داشتم! نگاهی به مادر انداختم. لب‌های مادر سفید شده بود و نگاهش پر از حسرت بود. اما آرام و بی‌کلام. دانه‌های اشک روی گونه‌هایم می‌غلتید. ((ناهید گریه می‌کنی؟ تو باید افتخار کنی که همسر مردی مثل بهروز می‌شوی. به خدا آنقدر خانواده دوست است! اما حیف کمی بدشانس است. اصلا بهروز از همان اولش هم تو را دوست داشت اگر همان وقت به بهروز جواب مثبت داده بودی‌، حالا 1 بچه هم داشتید.حالا هم طوری نشده است، ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است...

البرز
9789644428791
۱۳۹۳
۵۵۲ صفحه
۲۱۷ مشاهده
۰ نقل قول