۲۶ رمان
Henrik Johan Ibsen was a major Norwegian playwright largely responsible for the rise of modern realistic drama. He is often referred to as the "father of modern drama." Ibsen is held to be the greatest of Norwegian authors and one of the most important playwrights of all time, celebrated as a national symbol by Norwegians.
His plays were considered scandalous to many of his era, when Victorian values of family life and propriety largely held sway in Europe and any challenge ...
اردک وحشی
اردک وحشی شناور است آرام
کنار ساحل شیبدار جزیره
موجهای زلال در رقص
دور سینه بکرش
یک شکارچی میآید و خف میکند
در شیب سنگلاخ و
محض تفریح
با تیر میزند این موجود زیبا را.
و پرنده برنتواند گشت
به آسایش لانه
و پرنده نمینالد
از غمش و از رنجش...
خانه عروسک
در این نمایشنامه که ایبسن آن را در سال 1879 نوشته است ‹‹نورا›› زن جوان زندهدل و پر نشاطی است که برای نجات شوهر خود ‹‹هلمر›› از یک بیماری سخت و خطرناک، و تحصیل مخارج مداوای او، پنهانی از شوهر، امضای پدر خود را برای گرفتن وامی جعل میکند. اگر پدرش ناگهان نمرده بود مسلما حاجت او را بر میآورد ...
استاد بنا سولنس (نمایشنامهای در 3 پرده) نمایشنامه
هنریک ایبسن، نمایشنامهنویس و سراینده نروژی، زاده سال 1828، از بزرگترین ستارههای سپهر هنر و اندیشه همه جهان و همه زمانهاست. «استاد بنا سولنس»، نهمین نمایش از نمایشنامههای مدرن ایبسن، داستان آدم بلندپرواز بختیاری است که میسازد، بالا میبرد، بالا میرود، بر بالای ساختههای خویش میایستد، باز آرزوی بالاتر رفتن او را به اوجهای تازهای فرامیخواند و او این فراخوانها ...
5 نمایشنامه از هنریک ایبسن (خانه عروسک اشباح رسمرس هلم هدا گابلر استاد معمار) نمایشنامه
کروگستاد: خوب، حالا بفرمایید ببینم، شما تاریخ دقیق فوت پدرتان را یادتان هست؟ منظورم به روز و به ماه است.
نورا: پدرم 29 سپتامبر فوت کرد.
کروگستاد: دقیقا! من در این خصوص تحقیق کردهام؛ بعد از تحقیق، به نکته غریبی برخوردم. (کاغذی از جیب درمیآورد.) نکتهیی که اصلا و ابدا قابل توجیه نیست.
نورا: چه نکتهیی؟
کروگستاد: نکته عجیب این ...
پرگنت
پرگنت نشان میدهد که ایبسن ‹‹ضد- قهرمان››های بایرن را خوب میشناخته است. اینان یتیمانی بودند که با چشمهای گشاده بر روی ‹‹پل آه›› رو به دروازههای یاس روزگار میایستادند و به تکرار زندگی مینگریستند، گاه چون چوب پنبهای بر گرداب آن سرگردان میماندند و گاه نیز از تمامی وجود خویش مایه میگذاشتند...