همه به هم شب به خیر گفتند اما کسی نخوابید
«تویی دانیال؟»
نگذاشت حالش را بپرسم زود با صدای خفه گفت: «منو به اسم خودم صدا نزن. سگا به اسم من حساسان. اگه اسممو بشنون میریزن رو سرم تیکه پارهم میکنن.»
گفتم: «نترس اینجا هیچ سگی نیس.»
به اطراف نگاهی انداخت و همانطور آهسته ادامه داد: «تو سگا رو خوب نمیشناسی. اونا همهجا هستن، فقط دیده نمیشن یهو پیداشون میشه. ...
کلبهای در مزرعه برفی
بهزاد دو پایش را در یک کفش کرد و گفت: «میخواهم با او ازدواج کنم.» وقتی گفتیم سونیا اصلا وجود ندارد باور نکرد. با او جر و بحث نکردیم، گفتیم بالاخره متوجه میشود خودش را سر کار گذاشته است.
اما کار بیخ پیدا کرد. یک روز بهزاد برایمان کارت عروسی فرستاد و ما دهانمان از تعجب باز ماند...
گزارشی از پنجرههای نیمهشب (گزیدهای از شعرهای ترکی رسول یونان)
شعر او روانی خاص دارد؛ بین کلمهها و جملههایش گفتگویی فعال در جریان است، اما آنچه به این روانی جان میبخشد نه ادبیت موجود بلکه جهانی است که پشت شعرش شکل میگیرد. شعرش شعری جاندار و سیال است و فقط جیدمان کلمات نیست که مخاطب از کنارش به راحتی بگذرد.
آرام و بیسر و صدا آمدم.
سایهای بودم قائم به ...
گزارشی از پنجرههای نیمه شب (گزیدهای از شعرهای ترکی رسول یونان)
شعر او روانی خاص دارد؛ بین کلمهها و جملههایش گفتگویی فعال در جریان است، اما آنچه به این روانی جان میبخشد نه ادبیت موجود بلکه جهانی است که پشت شعرش شکل میگیرد. شعرش شعری جاندار و سیال است و فقط جیدمان کلمات نیست که مخاطب از کنارش به راحتی بگذرد.
آرام و بیسر و صدا آمدم.
سایهای بودم قائم به ...