رمان خارجی

برادران کارامازوف

(The brothers karamazov)

«برادران، از گناه آدم‌ها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هر چیز را دوست بدارید. اگر هر چیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بی‌وقفه شروع خواهید کرد به درک بیش‌تر و بیش‌تر آن. و سرانجام شیفته همه عالم خواهید شد با عشقی تمام و همگانی. حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آن‌ها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آن‌ها را عذاب ندهید، شادی‌شان را از آنان نگیرید...»

مرکز
9789642132423
۱۳۹۴
۸۵۴ صفحه
۱۰۶۹ مشاهده
۱ نقل قول
نسخه‌های دیگر
فئودور داستایوفسکی
صفحه نویسنده فئودور داستایوفسکی
۷۰ رمان فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیست‌ها مانیفست خود را بر اساس نوشته‌های داستایوسکی ارائه کردند. اکثر داستان‌های وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
دیگر رمان‌های فئودور داستایوفسکی
همیشه شوهر
همیشه شوهر
بانوی میزبان
بانوی میزبان از آنچه بر سرش آمده بود به هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. اما گاهی خاصه در غروب در ساعتی که آوای ناقوس کلیسا زمانی را به یادش می‌آورد که احساسی ناشناخته سراپایش را لرزانده و در تپش انداخته بود در جان جاودانه مجروحش توفانی برمی‌خواست. آن‌وقت روحش به لرزه می‌افتاد و درد عشق باز در دلش شعله‌ور می‌شد و سینه‌اش را به ...
خاطرات خانه مردگان
خاطرات خانه مردگان داستایوفسکی در خاطرات خانه مردگان یک قسمت از ماجرای محبوسیت خودش را در زندان سیبری شرح می‌دهد. ولی در ضمن زندانیان دیگر را معرفی کرده و سرگذشت غم‌انگیز آن‌ها را به طرزی بدیع حکایت و به موشکافی در طبیعت آن‌ها می‌پردازد و پرده از اسرار درونی انسان برمی‌دارد. اثری که مطالعه این کتاب بر خواننده به جای می‌گذارد ذکر همین ...
1 اتفاق مسخره
1 اتفاق مسخره وقتی تصاویر مختلف از پیش چشمش می‌گذشت، قلبش از جا کنده می‌شد. درباره او چه می‌گفتند؟ چه فکری می‌کردند؟ با چه رویی می‌خواست پا به اداره‌اش بگذارد، وقتی می‌دانست تا یک سال دیگر هم چه پچپچه‌ها پشت سرش خواهند کرد، چه بسا تا ده سال دیگر، چه بسا تا پایان عمرش. حکایت او را مثل لطیفه‌ای نسل به نسل نقل ...
نیه توچکا
نیه توچکا ((با این وصف گوش کن! وقتی من مردم تو بچه‌های مرا دوست خواهی داشت، این طور نیست؟ تو ایشان را مثل بچه خودت دوست خواهی داشت. آخر به یاد بیاور که هم تو را مثل بچه خودم دوست داشته‌ام.)) من بی‌آنکه بدانم چه می‌گویم، در حالی که از فرط هیجان و گریه نفسم بند آمده بود به زحمت گفتم: ((بلی، بلی!))
مشاهده تمام رمان های فئودور داستایوفسکی
مجموعه‌ها