رمان ایرانی

بولوار پارادیس

ناگهان چیز آشنایی احساس کرد. کیفیتی نامعلوم توی فضا موج می‌زد که ذهنش را به شدت درگیر می‌کرد اما نمی‌دانست چیست. با سرگشتگی اطراف را نگاه کرد. سعی کرد بفهمد چه چیزی روی او این تآثیر را گذاشته. احساس آشنایی داشت. شاید چیزی یا کسی را دیده بود که می‌شناخت. چیز خاصی ندید. همه‌چیز به طرزی معمول و آشنا غریب بود. زن توی باجه خودپرداز کارش را تمام کرد، چرخید و از کنارش رد شد. برای یک لحظه نگاهشان به هم گره خورد. چیزی شبیه یک الهام به ذهنش هجوم آورد. انگار راز جنایتی را ناگهان فهمیده باشد. اما جنایت نبود. یک اتفاق قدیمی و فراموش شده بود. روز خواستگاری، زنش شبیه همین اودکلن را استفاده کرده بود. یک عطر سرد. شبیه برف اول سال. شبیه شب‌هایی که می‌دانی قرار است برف ببارد و صبح که از خواب پا می‌شوی می‌بینی هوا بوی خاصی می‌دهد. سرد، تمیز، سحرآلود.

نون
9786007141335
۱۳۹۴
۳۴۴ صفحه
۲۴۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدرضا ذوالعلی
افغانی‌کشی
افغانی‌کشی مامورها ریختند توی اتاق کارش. حکم جلب را نشانش دادند. ندید. خیره شده بود به حلقه شوریده زیر بغل سرباز و اتیکت روی لباسش: محمد پیرای. به دست‌هایش دست‌بند زدند. سنگینی نگاه همکاران زانوهایش را می‌لرزاند. شاید هم سنگینی نگاه همکاران نبود و چیز دیگری بود. گرمای هوا با بوی تن سربازها، بوی آفتاب‌سوخته تن سرباز محمد پیرای... هر چیزی ...
مشاهده تمام رمان های محمدرضا ذوالعلی
مجموعه‌ها