رمان خارجی

زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید

(For whom the bell tolls)

بر روی چمن‌‌های کنار جنگل دراز کشیده و چانه را روی دست‌ها گذاشته بود و به اطراف می‌نگریست. آب جویبار آرام و منظم از کوه سرازیر می‌گردید ولی از آن نقطه به بعد از سراشیبی نیز با قوت و سرعت رو به پایین می‌رفت. او نقشه‌های نظامی را بیرون آورد و در جلوی خود گسترد. رفیقش مردی سال‌خورده، کوتاه قد و قوی‌بنیه بود.

رحیم نامور
نگاه
2500110036565
۱۳۸۶
۳۶۰ صفحه
۷۶۶ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
ارنست همینگوی
صفحه نویسنده ارنست همینگوی
۳۷ رمان ارنِست میلر هِمینگوی از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایه‌گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی» شناخته می‌شود. ارنست همینگوی همه عمرش سرگرم ماجراجویی بود. از زخمی‌شدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکش‌گلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول تا شرکت در خط مقدم جبهه‌های جنگ داخلی اسپانیا یا سفرهای توریستی به حیات‌وحش آفریقا تا ماهی‌گیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. این روحیه ...
دیگر رمان‌های ارنست همینگوی
آدمکش‌ها
آدمکش‌ها هر دو از در زدند بیرون. جورج از پنجره نگاه‌شان کرد که از زیر تیر چراغ‌برق رد شدند و رفتند آن‌طرف خیابان. با آن پالتوهای چسبان و کلاه‌های لبه‌دارشان، شبیه هنرپیشه‌های نمایش‌های واریته بودند.
در زمان ما
در زمان ما شش وزیر کابینه را تیرباران کردند. یکی از وزیران حصبه داشت. کوشیدند او را جلوی دیوار سر پا نگه دارند، ولی او توی آب نشست. پنج وزیر دیگر خیلی آرام جلوی دیوار ایستادند. وقتی نخستین تیرها را شلیک کردند، وزیر سرش را روی زانوهایش گذاشته بود. در زمان ما به سرعت با استقبال جامعه روشنفکری روبرو شد؛ با داستان‌هایی چون مشت‌زن ...
درگذشت پیکلز مک کارتی
درگذشت پیکلز مک کارتی ترس از مرگ در چشم‌هاشان خوانده می‌شد. نگاه وحشت‌زده‌ی گروهان دهشتناک‌ترین چیزی‌ست که در جنگ می‌توانی ببینی. نگاهی داشتند عین نگاه گوسفندهایی که به مسلخ می‌برندشان و با هر انفجار خودشان را می‌انداختند روی زمین و کتف‌هاشان زیر فشار پای دیگران لگدکوب می‌شد.
برف‌های کلیمانجارو
برف‌های کلیمانجارو حالا به مرگ اهمیت نمی‌داد. همیشه از درد هراس داشت. او هم به اندازه هرکس دیگری طاقت درد را داشت، اما وقتی طولانی می‌شد کم می‌اورد، ولی حالا با چیزی درگیر بود که سخت هراس‌انگیز می‌نمود و درست همان لحظه که حس کرد از پا درآمده، دردش تمام شده بود.
شب پیش از پیاده شدن (داستان)
شب پیش از پیاده شدن (داستان) گابی تنها دختر توی کشتی بود. موهای بوری داشت که ول‌شان می‌کرد روی شانه. خنده‌ی قشنگی داشت. خوش‌هیکل بود و بوی بد عجیبی می‌داد. یکی از خاله‌هاش از وقتی کشتی حرکت کرده بود از کابین بیرون نیامده بود. مسئول برگرداندن او بود پیش خانواده‌اش تو پاریس. پدرش زدوبندی با «فرنچ لاین» داشت و دختره سر میز ناخدا غذا می‌خورد.
مشاهده تمام رمان های ارنست همینگوی
مجموعه‌ها