رمان ایرانی

مردی که دوست می‌داشتم

باور کرده و نکرده بودم. از من دور شده بود. خیلی. شاید آن‌قدر کنار هم بودیم که دیگر وجود یک‌دیگر را حس نمی‌کردیم. نمی‌دیدیم. نمی‌شناختیم. انگار لزومی به این دیدن و شناختن نبود؛ و تنها وقتی از دستت دادم، وقتی دیگر در شب و روزهایم حضوری ملموس نداشتی، وقتی اول گاهی شب‌ها و بعد بیشتر شب‌ها سینه ستبرت دیگر پناه‌ام نبود، تازه آن زمان رفتن‌ات باورم شد.

9786001821660
۱۳۹۴
۲۰۶ صفحه
۲۱۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نسرین قربانی
نیمه ناتمام
نیمه ناتمام خبر مثل بمبی منفجر شد:«دایی رضا را از سر کلاس بردند.» انگار شیئی سنگین توی سرم خورد و چیزی توی مغزم ترکید. گیج و ناهوشیار به دهان آقاجون نگاه کردم. چنگ انداختم به بازوی صبا. زمین زیر پایم تاب می‌خورد. چشمانم می‌جوشید. حلقه‌های اشک روی صورتم سر می‌خوردند. عزیز از پشت پرده تار، دوبامبی توی سرش کوبید:«یا ابوالفضل، خودت رحم ...
ویولا
ویولا پستی و بلندی‌های بدنم مثل مصیبتی تازه روییده توی چشم می‌آیند. آزادی‌ها و جست و خیزهایم یک‌باره مثل برفی بی موقع آب می‌شوند. مادر گفته بود که دیگر نمی‌توانم توی کوچه همراه پسرها بازی کنم، بزرگ شده‌ام. اتفاقی عجیب و غریب. قیدهایی تازه و بندهایی که به بدنم پیچیده می‌شوند تا مرا از دیروزم جدا کرده و به اکنون آن ...
خانه پدری
خانه پدری
بادام‌های تلخ
بادام‌های تلخ وقتی شروع می‌کنی به رفتن و دل کندن، وقتی همه خاطراتت را تو کوله‌ای می‌ریزی، انگار یک جورایی پرنده می‌شوی، پرنده‌ای مهاجر که هرگز یک‌جا بند نمی‌شود و دائم در حال کوچیدن است. آن وقت است که به طور غریزی یاد می‌گیری دل به هیچ مکانی نبندی و به کف هر زمینی نوک بزنی و دانه جع کنی تا ...
مشاهده تمام رمان های نسرین قربانی
مجموعه‌ها