رمان ایرانی

رها می‌شوم

اگر روزی رسید که ندیده گرفته شدی... اگر روزی رسید که آنکه دوستش داری محرمت بود... آنجا که سخن زبان و دل یکی نبود! چه می‌کنی؟؟؟ آیا تسلیم می‌شوی و واگذار می‌کنی... یا مبارزه می‌کنی تا به آنچه بخواهی برسی... تو که بودی یک همراه یا یک محرم... ای کاش از ابتدا می‌دانستم تا دل نبندم و به عنوان تکیه‌گاه به تو بنگرم... اما هنوزم دیر نشده! بیا و تکیه‌گاه این خسته و تنها باش.

ابر سفید
9786006988139
۱۳۹۲
۵۹۲ صفحه
۹۶۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های سعیده آساره
قلبم برای تو
قلبم برای تو سه چهار روز توی تب و هذیون گذشت .هروقت چشم باز می‌کردم یا بی‌بی کنارم بود یا یوسف بعدکه خوب شدم سعی کردم با این قضیه کنار بیام .آره باید امیرعلی را گوشه ذهنم دفن می‌کردم درست مثل نرگس .برای همین سعی کردم خودم رو توی کار و خیاطی غرق کنم .شکوه هیچی نمی پرسید حتما اونم یه چیزایی فهمیده ...
نه او نمرده است
نه او نمرده است باور نمی‌کنم که دیگر او را نخواهم دید... آیا به راستی بین ما یک دنیا فاصله افتاده است و دیگر دیدن او محال است! مردن چیست؟ آیا جز اینکه آیینه است که ما آن سویش را نمی‌بینیم... اما آنان که در دیگر سو هستند هماره ما را به نظاره می‌نشینند... پس شاید از پس آیینه مرا ببیند... هر گاه که ...
قلبم برای تو (گاهی به من نگاه کن)
قلبم برای تو (گاهی به من نگاه کن) ... حمید سیگار باریک و بلندی را روشن کرد و پکی عمیق به آن زد. باورم نمی‌شد که این همان حمید باشد؛ شکسته و لاغر و موهای شقیقه‌اش سفید شده بود و روی پیشانی‌اش خطوطی عمیق افتاده بود. دیگر از آن ابهت و جذابیت گذشته خبری نبود، بر عکس تمام دفعاتی که فکر می‌کردم با دیدنش به هم می‌ریزم کوچکترین ...
عشق نخواهد پوسید
عشق نخواهد پوسید حالم حسابی گرفته شده بود، پسرها ریز ریز می‌خندیدن، برگه‌ام رو برداشتم و جایی که استاد گفته بود نشستم، دیگه فکرم متمرکز نمی‌شد مثل یخی که زیر تابش آفتاب قرار گرفته باشد وا رفتم. تا آخر جلسه نگاه سنگین استاد و نگاه تمسخرآمیز پسرها را روی خود حس می‌کردم. صدای محکم و باصلابت استاد پایان وقت رو اعلام کرد، همه ...
مشاهده تمام رمان های سعیده آساره
مجموعه‌ها