رمان ایرانی

عقرب باد

حوریا می‌گوید: ’’ چی از جون پسرم می‌خوای؟ چرا اذیتش می‌کنی؟ تو کی هستی که از مریضی ارشک من خبردار شدی و اومدی سراغش؟’’ زن نزدیک می‌آید. حوریا فقط به لب‌هایش نگاه می‌کند. می‌ترسد با نگاه زن جادو شود. زن می‌خندد. دندان‌هایش نه مثل مروارید که مثل الماس‌های تراش خورده می‌مانند. زبانش را که شبیه نیش مار است می‌کشد روی لب‌هایش و می‌گوید: ’’مامداس‘’’

9786007507155
۱۳۹۴
۲۲۰ صفحه
۳۷۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نازنین جودت
به وقت بی‌نامی
به وقت بی‌نامی جعبه را دمر می‌کنم روی زمین. چقدر یادگاری! کارت‌های صدآفرین، آخرین کش کش‌بازی‌هایم، یکی از سنگ‌های هفت‌سنگ، کارت جانبازی سهیل، یک بسته آدامس خروس‌نشان، تنها عکسی که از عروسی با شهرام نگه داشته‌ام،‌ اولین قرداد بازی در یک سریال سیزده قسمتی، عکس سیاه و سفید سهیل قبل از سربازی که مادرش قاب کرده و زده بود به دیوار سالن خانه‌شان، ...
شوومان
شوومان در برف می‌دوم. نفس نفس می‌زنم. گراز دنبالم می‌دود. خرناسه می‌کشد. به هر طرف که می‌چرخم فقط برف است. نه خانه‌ای، نه سرپناهی، نه جنبنده‌ای. می‌دوم و جیغ می‌کشم. گراز می‌دود و خرناسه می‌کشد. می‌افتم. گراز می‌رسد بالای سرم. نگاهش نمی‌کنم. سایه‌اش افتاده روی برف. سایه مردی است بلندقامت. سرم را فرو می‌کنم در برف...
مشاهده تمام رمان های نازنین جودت
مجموعه‌ها