مجموعه داستان داخلی

سایه تاریک کاج‌ها

دو تا از بچه‌ها دیروز رفته بودند ساحل. وقتی آمدند خبر آوردند دریا جسد زنی را پس داده. این جور که می‌گفتند جسد تازه بود و سالم و آب رانده بودش تا پای یکی از صخره‌های مرجانی. «می‌گفتند لاخه مویی صورتش را پوشانده بود و شاخه مرجانی گیر کرده بود لای موهایش».

نیماژ
9786003671492
۱۳۹۵
۱۱۲ صفحه
۱۵۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های غلام‌رضا رضایی
عاشقانه مارها
عاشقانه مارها گرفتم و کنار کشیدم شانه جاده. نگاه کردم، 2تا مار دیدم انگار ایستاده بودند روی دمشان. چشم در چشم. نزدیم هم سر‌هایشان را تکان می‌دادند. بعد یواش یواش آمدند پایین.روی جاده مثل مهرگیاه پیچ خورده بودند به هم. رقص‌رقصان خودشان را کشیدند بالا. تا خیلی نگاهشان‌کردم، فکر کردم خواب می‌بینم. راستش تا قبل از این هیچ‌ندیده بودم این‌ها هم مثل ...
وقتی فاخته می‌خواند
وقتی فاخته می‌خواند - چی چکار می‌کنی تو؟ زن از پشت توری صداش می‌زد. دختر طناب را از روی زمین برداشت رو به ایوان شروع کرد به طناب زدن. نگاهش کرد تا از پله‌‌ها رفت بالا. صدای سوت کش‌دار قطار گوش‌هاش را پر کرد. برگشت. قطاری با واگن‌ها پر از گوگرد زرد توی ایستگاه ایستاد. راه افتاد طرفش. یک، دو،...، پنج، شش... واگن‌ها را شمرد و ...
مشاهده تمام رمان های غلام‌رضا رضایی
مجموعه‌ها