رمان ایرانی

1 نمکدان پر از خا...

چرا خونت بند نمی‌آید حسن آقا؟ نگاه کن، پتو هم خونی شده. حیف این خون که این طوری روی خاک بریزد. خاک، نمک‌نشناس است. لیاقت خون آدم را ندارد. فکر می‌کنی کم تا حالا خون‌های مثل تو روش ریخته؟ اما کو نشانی؟ هیچی بروز نمی‌دهد لاکردار. کریم آقا می‌گوید: انقدر لعن و نفرین نکن. ناسلامتی من و تو هم از همین خاکیم. خب این که دلیل نمی‌شود. ما هم نمک‌نشناسیم. نیستیم؟ اگر نبودیم کجا وضع و روزمان این بود؟ کجا آن دو تا خیر ندیده این بلا را سر توی بسته‌زبان می‌آوردند؟ به کریم آقا بگویم: تو دستت تو خاک است، بد و خوبش را نمی‌بینی. خیال می‌کنی ذات خاک هم مثل ظاهر این کوزه‌هایی که می‌سازی قشنگ است. آخر کریم اقا کوزه‌گر است. از این خاک لامروت یک کوزه‌هایی می‌سازد عینهو برگ گل، به همین نرم و نازکی، یک‌جوری خاک و آب را به هم می‌مالد و از توش کوزه درمی‌آورد که آدم ماتش می‌برد. مثل شعبده می‌ماند...

9786009471010
۱۳۹۴
۹۸ صفحه
۱۲۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حسین قسامی
رقص گراز
رقص گراز «می‌دانستی بهشت زهرا شب‌ها شلوغ‌تر از روزهاست؟ آن‌قدر شلوغ که هیچ‌کس حواسش نیست دور و برش چه می‌گذرد. هر کسی کار خودش را می‌کند. شوهری می‌خواهد آخرین بوسه را از زن جوانش - که تازه توی تصادف کشته شده - بگیرد؛ پسری می‌خواهد اثر انگشت پدر متوفی رت بزند پای وصیت‌نامه ساختگی‌اش؛ مردی می‌خواهد توپ مورد علاقه پسربچه‌اش را - ...
ته Run
ته Run کی این چین و چروک‌های بی‌پیر آمده بودند که خبردار نشده بود؟ لابد همان سال‌ها که از صبح تا شب با دیوید و تینا و سه چهار تا علاف‌تر از خودشان صبح تا شب از این بار به آن بار و از این کلاب به آن کلاب می‌رفتند و آخر شب مست و پاتیل تلوتلوخوران برمی‌گشتند خانه. تینا که مرد ...
1 نمکدان پر از خاک گور
1 نمکدان پر از خاک گور چرا خونت بند نمی‌آید حسن آقا؟ نگاه کن، پتو هم خونی شده. حیف این خون که این طوری روی خاک بریزد. خاک، نمک‌نشناس است. لیاقت خون آدم را ندارد. فکر می‌کنی کم تا حالا خون‌های مثل تو روش ریخته؟ اما کو نشانی؟ هیچی بروز نمی‌دهد لاکردار. کریم آقا می‌گوید: انقدر لعن و نفرین نکن. ناسلامتی من و تو هم از ...
بریدگی
بریدگی یک هفته توی برلین چرخیده بودند و به دوست و آشناهای فریبا سرزده بودند. کنار دیوار هم رفته بودند و عکس انداخته بودند. بعدها که فتاح عکس‌ها را نگاه کرده بود، متوجه ماموری شده بود که اسلحه به دست پشت سر آن‌ها ایستاده و زل‌زده تو لنز دوربین. طی سال‌ها آن‌قدر چهره مامور را دیده بود که مطمئن بود اگر ...
مشاهده تمام رمان های حسین قسامی
مجموعه‌ها