رمان ایرانی

یکی نبود 1 (2 جلدی)

ای روزگار، یادش بخیر! اون وقتا بازی‌هامون مثه امروزیا نبود، مشغولیت زمون بچگی ماهارو دیگه بچه‌های این دوره‌ زمونه بلد نیستن. یادمه اون روزا دخترا تو خونه بازی می‌کردن، همین خاله‌بازی و کش بازی و یه پی دو پی... پسرا گرگم به هوا و تیله‌بازی و شاه دزد وزیر. شبای بلند زمستونی بزرگا جمع می‌شدن زیر کرسی، بچه‌ها کنج پستویی یا گاهی هم اتاقای پشتی و دور از چشم بزرگترا، به بازی و هرهر کرکر می‌افتادن. نوبه بازی شاه دزد وزیر که می‌رسد، هرکی شاه می‌شد، پشت لب اونی که دزد شده بود، سبیل آتشین می‌کشید! پسرا تا وقتی بچه‌تر بودن، رغبت داشتن از این قسم بازیا هم بکنن، اما همچین که پشت لبشون سبز می‌شد، تا جا داشت از این بازی در می‌رفتن، ها نه!؟

علی
9789641930976
۱۳۹۵
۶۶۴ صفحه
۲۵۲۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های عاطفه منجزی
قله قاف 2 (2 جلدی)
قله قاف 2 (2 جلدی) بزار 2 تا راز مگو رو برات فاش کنم که خیلی از زنا دیر بهش می‌رسن! اول این‌که، مردی رو برای زندگیت انتخاب کن که اگه عاشقشم نیستی لااقل بتونی یه روزی عاشقش بشی! دوم این‌که اگر تو هم عاشقش نیستی لااقل او عاشقت باشه. مانا مردا به راحتی عاشق نمی‌شن اما اگه شدن تا پای جون پاش می‌ایستن...
در پس نقاب
در پس نقاب یوسف کسی نبود که یک شبه یا یک ساعته عاشق شده باشد. یوسف تمام خاطراتی را که این‌جا نوشته شده است، تک به تک در خاطر دارد. پس چه فرقی برایش می‌کرد که این چیزها را بخوانم یا نه؟ مگر ممکن بود که خاطراتش را با ریحانه به راحتی از یاد ببرد. یوسف حتی پونه را هم به یاد داشت، ...
قله قاف 1 (2 جلدی)
قله قاف 1 (2 جلدی) بزار 2 تا راز مگو رو برات فاش کنم که خیلی از زنا دیر بهش می‌رسن! اول این‌که، مردی رو برای زندگیت انتخاب کن که اگه عاشقشم نیستی لااقل بتونی یه روزی عاشقش بشی! دوم این‌که اگر تو هم عاشقش نیستی لااقل او عاشقت باشه. مانا مردا به راحتی عاشق نمی‌شن اما اگه شدن تا پای جون پاش می‌ایستن...
قله قاف 2 (2 جلدی)
قله قاف 2 (2 جلدی) بزار 2 تا راز مگو رو برات فاش کنم که خیلی از زنا دیر بهش می‌رسن! اول این‌که، مردی رو برای زندگیت انتخاب کن که اگه عاشقشم نیستی لااقل بتونی یه روزی عاشقش بشی! دوم این‌که اگر تو هم عاشقش نیستی لااقل او عاشقت باشه. مانا مردا به راحتی عاشق نمی‌شن اما اگه شدن تا پای جون پاش می‌ایستن...
حاجی منم شریک
حاجی منم شریک - گفتی اسمت چیه؟ از بین دندان‌هایی که چلیک ‌چلیک بر هم می‌خورد، به زور نفس زدم "آوا!" و او با لحن همدلانه‌ای نوید داد: - چیزی نمونده، رسیدیم دیگه، معلومه حسابی سردت شده‌ها! و با سر انگشت به روبه‌رو اشاره کرد! نگاه ترسیده‌ام چسبید به در چوبی قدیمی خانه حاج مسلم، با گل میخ‌های برنجی خورشیدی ‌رنگ از رو ...
مشاهده تمام رمان های عاطفه منجزی
مجموعه‌ها