رمان ایرانی

خاش و گلبرگ‌های خشخاش

... از اینکه حالا آن جعبه بزرگ جادویی را در چند قدمی خود می‌دیدم احساس غیر قابل باوری داشتم. شاد بودم از اینکه می‌توانستم به آن دست بزنم، چراغ‌هایش را لمس و گرمای موتورش را حس کنم. نوک انگشتانم را آرام روی بدنه آن می‌کشیدم و انگار از برآورده شدن یکی از بزرگترین آرزوهای کودکانه‌ام خوشحال بودم. جیپ استشن دماغ‌دار قدیمی و سبز رنگی که به ندرت گذرش به خاش می‌افتاد و فیلم نمایش می‌داد، حالا در دسترس من بود...

دامون
9789642714384
۱۳۹۵
۲۴۲ صفحه
۱۰۹ مشاهده
۰ نقل قول