رمان ایرانی

سکوت مرداب

(-)

برای چند ثانیه سرمای بیشتری در خانه احساس کردم که حالا مطمئن بودم این حس نه فقط به خاطر سردی هوای خانه که از روی ترس می‌باشد. با قدم‌هایی آهسته به پنجره نزدیک شدم و هنوز پرده را کنار نزده بودم که یک بار دیگر همان نور را در حیاط دیدم اما مشخص بود در انتهای حیاط و نزدیک دیوار است. خدایا نکند همان مجنون و معلوم‌الحالی که صبح مرا تا سر حد جنون ترسانده بود به واقع توانسته باشد از دیوار بالا آمده و خود را به داخل حیاط برساند؟

9786007507193
۱۳۹۵
۴۰۰ صفحه
۵۹۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های شادی داودی
تعبیر 1 کابوس
تعبیر 1 کابوس هنوز سوالی که در ذهنم بود را به زبان نیاورده بودم که الهه گفت: «دستت رو ببر داخل کشو؛ بالای کشو سمت راست یه ضامن هست، اونو لطفا فشار بده.» خنده‌ام گرفت و در حالی که با سر انگشتانم شروع کردم به گشتن در قسمت بالای کشو تا ضامن را پیدا کنم، گفتم: «عجب میز آرایش باحالی داری شما... جاسازی ...
مشاهده تمام رمان های شادی داودی
مجموعه‌ها