رمان ایرانی

نگار من

دلش داشت می‌ترکید. بیشتر از آن‌که نگران دلش باشد، نگران غرورش بود! خودش را خوب می‌شناخت می‌توانست بدون دل زندگی کند اما بدون غرورش هرگز! جلوی باز شدن بغضش را نگرفت، حاضر نبود به خاطر مریم همچین بی‌رحمی‌ای در حق خود بکند و بگذار غمباد بگیرد! اگر گریه نمی‌کرد آتش می‌گرفت، می‌سوخت... اما... نمی‌خواست و نباید می‌سوخت باید سرد می‌شد و یخ می‌زد و دل می‌کند، این عاقلانه‌ترین راه بود!

علی
9789641931287
۱۳۹۶
۹۲۰ صفحه
۱۵۲۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرخنده موحدراد
عطر رازقی
عطر رازقی قلبم تیر می‌کشید. چقدر سخته یک سال تمرین فراموش کردن کنی اما فقط، فقط با شنیدن حتی اسمش از زبون دیگری همه کاسه کوزه هات بشکنه! چقدر سخته داد بزنی دوستت ندارم اما این‌قدر دوستش داشته باشی که همه دلیل زندگیت باشه! چقدر سخته ایستادن و مقاومت کردن در مقابل احساسی که با همه وجودش تو رو به سمت کسی ...
بی تو مهتاب
بی تو مهتاب گیج و منگ و سردرگم سرم رو روی زانوهام گذاشتم، چقدر کمرم تیر می‌کشید، چقدر شکسته بودم! چی می‌تونستم بگم؟ نمی‌دونستم به خدا چی باید بگم؟ اصلا چی می‌شد گفت؟ یاد حرف مهتاب افتادم، یاد حرف مادرش «خدا همیشه یه پله بالاتر از توست» خدای من، تو کجایی؟ این دستای رو به آسمون منو نمی‌بینی یا وقت نداری و سرت ...
سایه‌بان نگاهت
سایه‌بان نگاهت خیلی سخته پدر و مادر و خواهر و برادر داشته باشی اما نداشته باشیشون! خیلی زجرآوره یه عشق پشت و پناهت باشه که توی دلت نداریش و از همه بدتر اینه که بین اون همه آدم بی‌معرفت و نامرد روی زمین، خودت و نامردتر و بی‌معرفت‌تر از همه آدمای زمین بدونی!
عشق اطلسی
عشق اطلسی رفتند و منو بارون تنها موندیم، چقدر دلم گرفته بود. صدای هیاهوی مردم حاکی از این بود که دارند سریعا به ماشین‌هاشون پناه می‌برند. غرش شدید آسمون دل آدم و می‌لرزوند و وحشت به جون آدم می‌انداخت اما من به این هجوم سنگین دلبسته بودم، چقدر دلم می‌خواست گریه کنم و کردم، چقدر خوب بود، بارون بود و نم اشک ...
مشاهده تمام رمان های فرخنده موحدراد
مجموعه‌ها