رمان ایرانی

چایت را من شیرین می‌کنم

آرام آرام روی قبرهای وسط حیاط قدم می‌زدم و با گوشه چشم، تاریخ نوشته شده بر آن‌ها را می‌خواندم. بعضی جوان، بعضی میانسال، بعضی پیر، راستی مردن درد داشت؟ ناگهان یک جفت کفش سرمه‌ایی رنگ، با عطری تلخ و آشنا، مقابل چشمانم سبز شد. سرم بالا آوردم. صدای کوبیده شدن قلبم را با گوش‌هایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدارش می‌گذشت؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟ اما این غریبه، با شلوار کتان مشکی و پیراهن مردانه سرمه‌ایی رنگش، زیادی دلنشین به کام احساسم می‌آمد. باز هم موهای کوتاه و ته‌ریشی به سیاهی زغال..

9786008460220
۱۳۹۶
۳۶۸ صفحه
۷۹ مشاهده
۰ نقل قول