رمان ایرانی

بگذار تروا بسوزد

برای خودم قرمز را برمی‌دارم. سرخ سرخ است با بته‌جقه‌های سفید. - همین؟ - بله بس است. و می‌خندم. - سرخ مال خودت است‌ها. به دل خوش. - بله قرمز را برای خودم برداشته‌ام. - می‌دانستم. - از کجا؟ - رنگ خون شقایق، رنگ عاشقی. اینجا شقایق زیاد داریم توی دشت. رفتی ببینی؟ می‌خواهم بپرسم کجا؟ نمی‌پرسم. فکر می‌کنم اشک را توی چشم‌هایم دیده و به رویم نیاورده، حالا اینطوری می‌خواهد ته‌وتوی ماجرا را به شیوه خودش دربیاورد. حرفی نمی‌زنم. پول روسری‌ها را حساب می‌کنم. - پول روسری خودت را نمی‌گیرم، همان سرخ. طاقت نمی‌آورم می‌پرسم: چرا؟ - چیزی که تو خیالت نشسته باشد قیمت ندارد.

9786004363921
۱۳۹۶
۱۶۴ صفحه
۲۶۹ مشاهده
۰ نقل قول