رمان ایرانی

اینجا صدای گرگ‌ها بلندتر است

هانا انگار که پیله‌اش را بشکافد، سر از کیسه چرمی بیرون آورد، بال زد و نشست دم غار. سرآستین‌های گجی آبی‌اش توی باد تاب می‌خورد. شوان ترسیده و بهت‌زده نشسته بود روی سنگ‌های سفید کف غار و بال زدنش را تماشا می‌کرد. تولد پروانه‌ای تازه و نورسته از میان پیله به همان ظرافت و تردی! هومان پایین غار ایستاده و چشم‌هایش از تصویر شکفتن هانا پر شده بود. هانا لایه لایه پوشال‌ها و پتوها را از دور خودش باز کرده و از میان کیسه چرمی سر بیرون آورده بود. آمدنش از میان آن لایه‌ها، به گل رز آبی‌ای می‌مانست که توی آن صبح سرد برفی آذر شکفته باشد؛ به همان عجیبی و زیبایی!

9786004610049
۱۳۹۶
۱۵۲ صفحه
۱۱۹ مشاهده
۰ نقل قول