رمان ایرانی

ماه با ما بود

... من و علی فقط در فکر این بودیم که دست‌هایمان از هم جدا نشود. ابتدا دست همدیگر را گرفتیم، ولی شیب تند و سرعت سقوط به قدری بود که از هم جدا شدیم، اما وقتی به ماشین‌ها رسیدیم بلافاصله باز هم دست‌هایمان به هم قفل شد. راننده‌ها چون گوسفندانی که به آغل هل می‌دهند، ما را داخل ماشین‌ها چپاندند در یک لحظه صدای گاز اتومبیل‌ها چنان که گویی می‌خواهد سیلندرشان بترکد گوشمان را کر کرد. به شتاب دور زدند، همه‌جا تیره و تار شد...

9789648317978
۱۳۹۶
۱۰۸ صفحه
۶۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های خسرو کمالی
مثل گل (گل گیبی) مجموعه داستان
مثل گل (گل گیبی) مجموعه داستان ... خواب می‌دیدم؟ نمی‌دانستم. زمین سفید بود. مه روی زمین سفید می‌رقصید، زل زدم. هر دوشان را دیدم، جدا از هم. گول گیبی سر تا پا قرمز پوشیده بود و به طرف پنجره می‌آمد. سعید اما به سختی دیده می‌شد، مثل یک شبح سیاه،سرش پایین است. دختر وقتی به پنجره نزدیک شد، همه‌جا سفید شد. دوباره زل زدم؛ همه‌جا سفید ...
مشاهده تمام رمان های خسرو کمالی
مجموعه‌ها