رمان ایرانی

شیدا و صوفی

خیابان‌ها همه شبیه هم بودند. تا حالا زندان نرفته بودم. با خودم گفتم، باز خودشیرینی جلو رئیس؟ آخر این چه سوژه‌ای بود که قبول کردی؟ پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه، منتظر حکم قصاص است. خانواده دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند. می‌دانستم که اسم دختر صوفی بوده،‌ هفده ساله، پیش‌دانشگاهی هنر...

قطره
9786001199219
۱۳۹۶
۲۳۴ صفحه
۱۱۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
پری‌خوانی عشق و سنگ (مجموعه 3 نمایش‌نامه)
پری‌خوانی عشق و سنگ (مجموعه 3 نمایش‌نامه) خدا شنید و لبخند زد و لبخند خدا آفتاب است که هرگز با زمین قهر نمی‌کند و هر آفتاب تازه یعنی جهانی تازه، ببین از چاه چه آورده‌ام؟ آخرین وصیت بزرگ‌مردی را... بخوان... صدای مرا در صحرا آواز ده. خواستم از چاه بیرون بیایم تا بخوانم. خواستم بیرون بیایم، اما نشد. تاریکی مرا به سوی خود کشید. گویی که آن مردان ...
هتل عروس محاله که فکر کنید این طوری هم ممکنه بشه
هتل عروس محاله که فکر کنید این طوری هم ممکنه بشه
چشم‌هایش می‌خندد
چشم‌هایش می‌خندد من همیشه احساس می‌کردم که پدر همین جاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر می‌کردم همین دو رو بر است. حتی یه جایی توی همین خونه. خیلی‌ها به ما گفتن که پدر حتما مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش به ما می‌رسید. شاید مادرم باور کرده باشه. ولی من هیچ‌وقت باور نکردم. یه چیزی توی قلب من بهم ...
من آناکارنینا نیستم
من آناکارنینا نیستم زن را در اعماق صدای مرد دفن کردند، هیچ‌کس نیامده بود. تنها مردی گنگ و غریب، روی مزار زن نشسته بود و بی صدا می‌گریست و مردم شهر نمی‌دانستند که چرا آن شب در خواب‌هایشان، مردی تا سحر، «دوستت دارم» می‌گفت.
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی
وقتی تو نباشی چرا 2 صندلی خاطراتت را بگیر. لبخندت را پس نمی‌دهم؛ بگذار بگویند دزدی در روز روشن؟! می‌گویم: لبخندم را قصاص کنید و بگیرید! لبخندش را پس نمی‌دهم.
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها