رمان ایرانی

روزهای عنکبوت (حکایت از تار طور تنیدن طهمورث)

زن. زن. ... چرا موجبیت روایت انسان خاکی زن شد؟ چرا آدم از بهشت بیرون افتاد صاحب بدن شد؟ سایه کلان روایت هبوط مثل آل افتاده بر هر روایتی. دلم نمی‌خواست، دلم نمی‌خواهد... آن‌چه در روایت «سنگ» من بود ربطی به نذر و قربانی نداشت، هیچ ربطی به زن نداشت. اصلا روایت من بدن نداشت. هرگز روایتی نخواهم نوشت که مرزهایی از جنس تن داشته باشد، یا جغرافیایی از فرهنگ و وطن داشته باشد. چیزی می‌خواستم مثل سنگ که با پای قلم بکوبمش از خواب نوشتن که بیدار شدم درد واقعیت بودنش در سرم بکوبد.

ایجاز
9786009729180
۱۳۹۶
۹۶ صفحه
۵۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حجت بداغی
قطار مردم
قطار مردم درباره «دانا» چیز دیگری هم هست، اما هیچ‌وقت نگفته‌اند؛ دانا «نفهمیدن» نادان را نمی‌فهمد. چقدر نادان بودن دانا پیچیده است! دانا نادان است. «نفهمیدن» را نمی‌فهمد، «بودن» را نمی‌تواند حس نکند. درمی‌یابدش. «نبودن» را می‌پندارد. نادان «بودن» را درنمی‌یابد. از «نبودن» هیچ اطلاعی ندارد.
آشیل صدا
آشیل صدا این‌ها، این آدم‌ها قصه زندگی‌نامه شما را از برند. حتی از من خیلی بهتر، این‌ها از چون منی، چیزی را که بهتر از من می‌دانند نمی‌خواهند. این‌ها نیاز دارند شما را در لحظات مواجهه با زندگی ببینند، نه در گاه‌شمار در حال زنده بودن. زنده بودن شما را همه می‌دانند، من می‌خواهم گوشه‌هایی از زندگی کردن شما را باز بگوبم. ...
مشاهده تمام رمان های حجت بداغی
مجموعه‌ها