نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

و اعتراف‌ها و دروغ‌ها

من همیشه توی همه این سی ‌و چند سال دلهره داشتم و مضطرب بودم همش قرص ضد اضطراب می‌خوردم، همیشه فکر می‌کردم زندگی من یه خوابه که یه جایی باید بیدار شم و واقعیت رو ببینم، فکر می‌کردم همه این خوشبختی خوابه، همیشه در اوج خوشی می‌ترسیدم. فکر می‌کردم اینا همه دروغه فکر کردم همه این خوشی و خوشحالی دروغه، از تموم شدنش می‌ترسیدم یه طورایی به خاطر همین همیشه ته دلم دوست داشتم تو اوج همین خوشی‌ها بمیرم.

9786008854036
۱۳۹۶
۶۲ صفحه
۱۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی میرباقری
زمستان در آتش (خوانشی از داستان سودابه و سیاوش) نمایش‌نامه
زمستان در آتش (خوانشی از داستان سودابه و سیاوش) نمایش‌نامه
صحنه‌هایی از زندگی پدرم
صحنه‌هایی از زندگی پدرم سمانه: تو یادت می‌ره اما من هیچ‌وقت روز عروسی مونو یادم نمی‌ره، برات پیرهن خریدم. جمال: چرا تو انقدر کم عقلی آخه زن؟ چرا پولا رو ریختی دور؟ به نظرت من ارزشی دارم که پول بالام خرج کنید؟ سمانه: چرا این‌طوری حرف می‌زنی جمال جان؟ جمال: چینی بندزده چه ارزش داره؟ پالون ترمه خرو عوض نمی‌کنه. من شدم مثل همین ماشین قراضه‌م که ...
ایستادن روبه‌روی عقربه‌های کج
ایستادن روبه‌روی عقربه‌های کج نمی‌دانم چرا هر وقت سرم را می‌گیرم زیر دوش آب یاد پدر می‌افتم که شیر آب داغ را باز می‌کرد و به زور نگه‌ام می‌داشت زیر دوش آب داغ حمام عمومی، گردنم را محکم می‌گرفت و اجازه نمی‌داد تکان بخورم، نگه‌ام می‌داشت زیر ریزش آب داغ، می‌سوختم، و جرات نداشتم حرفی بزنم، تا چند روز تمام تنم می‌سوخت، هر ...
کارما
کارما حافظ. چرا گریه می‌کنی؟ آرسا. من گریه نمی‌کنم. حافظ. پس اینا چیه؟ اشک نیست؟ آرسا. شاید بارونه، نمی‌دونم از کجا اومده.
مشاهده تمام رمان های مهدی میرباقری
مجموعه‌ها