رمان خارجی - فرانسه

دلم می‌خواهد گاهی در زندگی اشتباه کنم

(Des vies en miux Billie Mathilde et Yann)

سه نام، سه داستان و سه جوان امروزی که ترجیح می‌دهند در زندگی اشتباه کنند تا این که اصلا زندگی نکنند. این سه رمان کوتاه، پیش از این در دو کتاب «بیلی» و «زندگی‌های بهتر» از سوی ناشر فرانسوی منتشر شده بود ولی از آن‌جا که هر سه از لحاظ محتوایی و سبک داستانی پیوندهایی دارند، آنا گاوالدا و ناشر تصمیم گرفتند هر سه را به صورت اپیزودیک در یک کتاب بیاورند که این ترجمه، برگردانی از این نسخه است.

9786002532718
۱۳۹۷
۴۰۰ صفحه
۲۱۰۹ مشاهده
۰ نقل قول
آنا گاوالدا
صفحه نویسنده آنا گاوالدا
۲۳ رمان آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)). در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
دیگر رمان‌های آنا گاوالدا
بیلی
بیلی چپ چپ به هم نگاه کردیم. او احتمالا به خاطر اینکه فکر می‌کرد همه‌چیز تقصیر من است و من به خاطر اینکه این دلیل نمی‌شود این طوری نگاهم کند. چه کارهای احمقانه‌ای. از وقتی با هم آشنا شده‌ایم از این کارها زیاد کرده‌ام، او هم بدش نیامده و به حماقت من کلی خندیده، حق نداشت این‌بار چون قرار بود همه‌چیز ...
زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان
زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان در این کتاب گاوالدا ما را درگیر دو جوانی می‌کند که خوشبخت نیستند و تصمیم می‌گیرند همه چیز را تغییر دهند. « ماتیلد» و «یان» ترجیح می‌دهند اشتباه کنند تا این که هرگز زندگی نکنند. در طی داستان شخصیت‌ها تردید می‌کنند، می‌‌ایستند و دوباره آغاز می‌کنند و در می‌یابند که زندگی همین است و اگر روزی زندگی طمعش را از ...
بیلی
بیلی متاسفانه باید قبول کنم که همیشه وبال گردن بودم... این دقیقا همان چیزی است که پدرم یک روز به من گفت: مادرت ما را ترک کرد چون تو بیش از حد وبال گردن‌مان بودی. درست است که کاری نمی‌کردی ولی همیشه در حال ناله کردن بودی... نمی‌دانم چند بار باید از خشم، ناراحتی و افسوس به خود بپیچید تا چنین ...
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم سرمای زمستان. سوناتی در کنج آتش شومینه. قطره اشکی که بر گونه‌ زنی جوان جاری می‌شود. دو دختر بچه که به خواب رفته‌اند. مردی که در سکوت شبی بی‌ماه خود را فرو می‌ریزد، راز می‌گشاید و زندگی.
دوستش داشتم
دوستش داشتم دست در دست هم پاریس را زیر پا گذاشتیم. از تروکادرو تا جزیره سیته در امتداد رود سن رفتیم. عصر فوق‌العاده‌ای بود. هوا گرم بود و نور ملایم. خورشید خیال غروب کردن نداشت. مثل دو توریست بودیم: بی‌خیال، شگفت‌زده. کت‌ها روی شانه و انگشت‌ها گره خورده در یکدیگر. شهرم را دوباره کشف می‌کردم. همه‌چیز رنگی از خیال داشت. نه این ...
مشاهده تمام رمان های آنا گاوالدا
مجموعه‌ها