رمان خارجی - آلمان

عقاید 1 دلقک

(Ansichten eines clowns)

«این مزخرفات را تمام کنید، اشنیر. بگویید حرف حسابتان چیست؟» گفتم: «کاتولیک‌ها مرا عصبی می‌کنند، چون همه‌شان بی‌انصافند.» او خندان پرسید: «و پروتستان‌ها؟» «وررفتنشان با وجدان حالم را به هم می‌زند.» باز هم خندید: «و ملحدها؟» «ملال آورند...» «و خود شما واقعا چه هستید؟» «من یک دلقکم، که فعلا از آن چیزی که به نظر می‌آید بهتر است. یک موجود زنده کاتولیک هست که من سخت به او نیاز دارم: ماری. شما او را از من گرفته‌اید.»

ماهی
9789642091867
۱۳۹۶
۳۰۴ صفحه
۳۴۵ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
هاینریش بل
صفحه نویسنده هاینریش بل
۳۴ رمان هاینریش تئودور بل نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن می‌پردازد. هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهه‌های جنگ به سربرد. بیشتر دوران ...
دیگر رمان‌های هاینریش بل
طعم نان
طعم نان مرد شتاب‌زده گوشه‌ای از نان را کند. چانه‌اش می‌لرزید. احساس کرد چگونه عضلات دهان و فکش بالا و پایین می‌پرد. سپس دندان‌هایش را در تکه ناهموار و نرم بریده شده نان فرو برد و مشغول خوردن شد. او نان می‌خورد، گو این‌که بیات بود و از هفته پیش مانده بود. تکه نانی خشک بود. برچسب سرخ رنگ شرکت نان‌پزی. ...
پیراهن ابریشمی سبز رنگ
پیراهن ابریشمی سبز رنگ هنگامی که دوباره جاده بلند و خاکستری رنگ و دوست‌داشتنی را رویت کردم نفسی عمیق کشیدم. همان جاده‌ای که حاشیه‌اش را درختانی که بر اثر وزش باد تکان می‌خورند پر کرده بودند. نبضم آهسته‌تر می‌زد. وقتی سر چهارراه نشستم خستگی‌ام رفع شد. خیابان بدبو و کثیف دهکده به این جاده شوسه که بوی آزادی می‌داد منتهی می‌شد. عرق از بدنم ...
تا زمانی که (گزیده‌ای از داستان‌ها و نقدها)
تا زمانی که (گزیده‌ای از داستان‌ها و نقدها) نویسنده داستان کوتاه به سبب قالبی که برای بیان برگزیده است اجبارا از امکانات نیمه‌هنری که در بافت‌های بی‌شمار رمان و نوول مجاز است صرف‌نظر می‌کند. اگر قرار باشد که در چند صفحه پیامی تکان‌دهنده عرضه شود و واکنش لازم را در خواننده به وجود آورد این پیام باید مانند آتشی باشد که بدون به وجود اوردن خاکستر بسوزد. از ...
گوسفندان سیاه
گوسفندان سیاه
قطار به ‌موقع رسید
قطار به ‌موقع رسید اولینا با صدایی آهسته شروع به صحبت می‌کند: لازم نیست بگویم که... اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگویی. خودم می‌دانم. من مجبور شده‌ام به خدا و همه‌ی مقدسین و لهستان، وطن خودمان قسم بخورم که از این بابت به هیچ کس نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان می‌گذارم درست مثل این است که ...
مشاهده تمام رمان های هاینریش بل
مجموعه‌ها